گروه معارف-محمد کلهر: شکوفایی اقتصاد در هر جامعه ای نسبت مستقیم با فرهنگ آن جامعه دارد. چه بسا جوامعی که از رفاه نسبی برخوردارند و این موضوع در فرهنگ زندگی آنها هم تأثیر گذاشته و سطح عمومی فرهنگ آنها را بالا برده است.

حجة الاسلام دکتر قاسم کاکایی:عرفان اسلامی؛ کار و تولید در متن زندگی هستند


 البته در مقابل این دیدگاه هم عده ای معتقدند که پیشرفت اوضاع اقتصادی مخل تعالی مسایل فرهنگی است و رفاه زدگی، تنها تن آسایی و سبک سری را به مردم هدیه می دهد. اما به راستی کدام یک از این دیدگاه ها محل اعتماد و اعتبار است؟
با توجه به اینکه ایران یک کشور اسلامی است و از آموزه های مترقی آن در وجوه مختلف حکومت و جامعه بهره می برد، برای بررسی نسبت میان «فرهنگ» و «اقتصاد» و نیز ضلع سومی به نام «عرفان» به سراغ حجة الاسلام دکتر قاسم کاکایی، عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز و نویسنده و مترجم کتابهای فلسفی، دینی و عرفانی رفتیم که حاصل این گفتگو در پی می آید.

* لطفاً به عنوان نخستین سؤال، تفکر و تعقل را تعریف و نسبت آن با فرهنگ را در جامعه تبیین کنید؟
** تفکر و تعقل یکی از بنیادی ترین ارزشهای اسلام است. به گونه ای که امام صادق(ع) در تعریف عقل می فرمایند: عاقل کسی است که خدا را می پرستد و در زمره رستگاران است. یعنی؛ حتی شناخت و عبادت خداوند تبارک و تعالی- که زیربنایی ترین اصل اعتقاد اسلامی است- مبتنی بر تعقل است و اگر تعقل در نظام فکری اسلام نباشد، آثار مخربی در جریان تفکر اسلامی خواهد داشت و حتی ممکن است کل نظام فرو ریزد. چنانچه در اوایل تاریخ اسلام بحث های عقل ستیزان را داشته ایم که در بهترین حالت به صورت «اهل حدیث» و «اخباری گری» درآمده و ضربه های خود را به تفکر اسلامی وارد آورده است.
بنابراین، بحث تعقل پیش از هر مبحثی در اسلام مطرح است و روایتی همچون «تفکر ساعة افضل من عبادة سنة» نیز نشانگر ارزش و اهمیت تفکر در اسلام است. تعقلی هم که از ما خواسته اند، در بحث حکمت، اشراق شده است. زیرا عقل بدون معنویت گاهی اوقات- به تعبیر علمای اخلاق - به جربزه می انجامد که پسندیده نیست. بنابراین حتماً باید این دو بال توأم باشند تا فرهنگ اسلامی شکوفا شود.
* یعنی این عقلانیتی که تشیع روی آن مانور می دهند، همان حکمت متعالیه است؟
** بهتر است آن را «حکمت متعالیه» ننامیم، زیرا لازم نیست حتماً کسانی فیلسوف باشند تا به این عقلانیت رسیده باشند. مراد آن چیزی است که ما از آن تحت عنوان روشن بینی- نوری که خدا در هر قلبی بخواهد، می تاباند- یاد می کنیم؛ «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء». البته این نور، هم با اندیشه سروکار دارد و هم با قلب .
* حال اگر از جامعه اسلامی فاصله بگیریم و کلی تر نگاه کنیم؛ تأثیر تفکر در فرهنگ یک جامعه به چه صورت است؟
** تفکر خمیرمایه فرهنگ است. اگر فرهنگ را ثروت معنوی یک جامعه بدانیم، این ثروت معنوی جز از طریق تفکر به دست نمی آید و نور تفکر تمام ابعاد زندگی انسانی را روشن می کند. اگر تفکر نباشد، کارهایمان بدون هدف و شناخت عمیق انجام می شود و حتی اگر در عمل هم بسیار پرکار باشیم، ضربه ای که این پرکاری بدون تفکر می زند، چه بسا مهلک تر از کم کاری یا انفعال است! یعنی؛ کسی که بدون تفکر کاری را انجام می دهد، فسادی که ایجاد می کند بدتر از صلاحی است که در پی خواهد داشت، ولو که نیت فرد خیر باشد. بنابراین تفکر بر همه جریانهای فرهنگ مادی ما مقدم است. انسانهایی که متفکر باشند، هم حقوق خود را محترم می شمارند و هم حقوق جامعه را می شناسند و سعی در رعایت آن دارند و درنهایت فرهنگ جامعه بارور شده و جامعه به سوی تعالی پیش می رود.
* شاید بد نباشد در اینجا فرهنگ را هم تعریف کنیم. آیا فرهنگ همان هنجارهای تعریف شده در هر جامعه است؟ اگر بخواهیم فرهنگ را با کمک و دخالت تفکر و تعقل تعریف کنیم، چه باید بگوییم؟
** بنده ثروتهای معنوی یک جامعه- اعم از هنجارها، ادبیات، بینش و...- که حاصل ثروت اندوزی ادبی، معنوی و اندیشه ای یک جامعه است را فرهنگ می نامم. البته ممکن است فرهنگی را به گونه ای گسترش دهیم که شامل تمدن هم باشد. آن وقت همه علوم بشری که دستاورد اندیشه و تفکر بشر هستند نیز جزو فرهنگ تلقی می شوند.
* حال رابطه چنین فرهنگی با اقتصاد به چه صورت است. آیا این دو در تعارض با هم قرار دارند یا قابل جمع اند؟
** از قدیم الایام در فرهنگ اسلامی رابطه، تقابل یا تعارض دین و دنیا به صورتهای مختلف مطرح بوده است. حتی در مدارس هم نگارش انشاهایی با موضوع ثروت مادی و ثروت معنوی به دانش آموزان تکلیف می شد که؛ علم بهتر است یا ثروت؟ این تقابل و چگونگی رابطه دین و دنیا از قدیم مطرح بوده است. اما به نظر بنده- که از دیدگاه جریان اسلامی به این موضوع می نگرم- این دو کاملاً در هم تنیده هستند و نمی توان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. بویژه در فرهنگ اسلامی که علاوه بر آخرت، توجه ویژه ای هم به حیات دنیوی انسانها دارد.
* در واقع شما در جامعه اسلامی وجه اخلاقی فرهنگ را پررنگ تر می بینید؟
** فرهنگ ممکن است اعم از اخلاق باشد؛ چه ارزشهای فقهی، چه ارزشهای اخلاقی و چه ارزش ایی که در عرفان مطرح است، همگی می تواند جزو فرهنگ باشد. مثلاً در اسلام، تولید ثروت به معنای اقتصاد پویا یک ارزش است. بنابراین اگر این موضوع به فرهنگ تبدیل شود، بسیار مؤثرتر خواهد بود تا فرهنگ بیکاری، تن پروری، عیاشی و یا حتی فرهنگی که ممکن است به نام زهد و دنیاگریزی ظاهر شود. همان طور که در اقتصاد، توزیع ثروت هم مطرح است، اگر ارزشی به نام «عدالت» مطرح شود، توزیع عدالت محور ثروت خود فرهنگ سازی می کند. اما بالعکس، اگر در فرهنگی یک فساد اخلاقی یا اقتصادی ایجاد شود؛ آن فرهنگ ضربه می خورد. بنابراین اگر علم را- که مربوط به حوزه تمدن است- یک گوشه ای از فرهنگ بدانیم، باز هم عالمانه عمل کردن ثمرات میمونی در صحنه اقتصاد به بار می آورد. حال اگر خلاف این موضوع رخ دهد و اقتصاد یک جامعه ضربه بخورد و فقر ایجاد شود، قطعاً فرهنگ آسیب می بیند. چنانچه در روایات داریم: «کاد الفقر أن یکون کفرا» یعنی فقر به کفر (فحشا، دزدی و...) می انجامد. از همین رو، در دیدگاه اسلامی، فرهنگ و اقتصاد به هیچ وجه از هم جدا نیستند و تقویت یکی باعث تقویت دیگری می شود و تضعیف یکی به دیگری ضربه می زند.
* با توجه به این سخن شما، از دید عقلای یک جامعه اسلامی، تعریف بهبود اوضاع اقتصادی چیست؟ آیا عرفان اسلامی با کسب ثروت منافات ندارد؟
** در فرهنگ و عرفان اسلامی اگر امام علی (ع) را الگوی خود بدانیم، می بینیم که حضرت با حفر چاه و کاشتن نخل، تولید ثروت می کردند، اما از خدمت به خلق عبادت خدا هم غافل نمی شدند و این دقیقاً جمع میان دنیا و آخرت است. زیرا پای ثروت اندوزی و حرص فردی در میان نبود و تا ایشان را در دنیا و غفلت مستغرق کند. در عرفان اسلامی، چنانچه امام راحل هم تأکید می کردند، مهم «نداشتن» نیست، مهم «تعلق نداشتن» است. یعنی صرف نداشتن و فقر اقتصادی ارزش محسوب نمی شود. در روایات داریم که؛ «من اصبح ولم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» اگر کسی صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست و یا داریم: «الناس عیال الله» مردم خانواده خدا هستند، بنابراین باید به اینها رسیدگی کنیم. همچنین در قرآن کریم بر قرض دادن تأکید شده است: «مَن ذَا الَذِی یقْرِضُ ا... قَرْضًا حَسَنًا فَیضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرُ کرِیمُ». (آیه 11 سوره حدید) همچنین در عرفان اسلامی داریم که؛ «تخلقوا باخلاق الله» یعنی انسان باید متخلق به اخلاق الهی شود. یکی از مصادیق این اخلاق خدایی، تولید، خلاقیت و رسیدگی به خلق است. بنا بر این کسی هم که در بُعد عرفانی وارد می شود، وجه خداست که روی زمین کار خدایی انجام می دهد. به تعبیر عرفای ما- که هم ماجرای آنها را شنیده ایم و هم مصداق عینی اش را دیده ایم- کار و کار کردن جوهر انسان را می سازد. اگر به عرفای تاریخی اسلام نگاهی بیندازیم، بیشتر آنها به شغلشان شناخته می شوند. مثلاً ابوسعید خراط، ابوالعباس قصاب یا حتی منصور حلاج. یعنی عرفان و معنویت جدا از صحنه کار و اجتماع نیست، بنابراین در عرفان اسلامی، کار و تولید در متن زندگی وجود دارد. در زمان معاصر هم عارفانی همچون مرحوم آیةا...انصاری همدانی که در صحن نجف شیرفروشی می کرد، مرحوم شیخ رجبعلی خیاط یا مرحوم آیةا...نجابت که به کار کشاورزی مشغول بود را داریم.
به خاطر دارم که حضرت امام (ره) به مناسبت روز کارگر فرمودند: «کار نظیر وجود است که در همه شؤون عالم دخالت دارد. عالم موجود شده است از فعالیت خدا. خدای تبارک و تعالی مبدأ کار و کارگری است.» لذا عرفای اسلامی هم به تبع آن که کار و تولید فعل خداست، سعی وافری داشتند که به این اخلاق الهی متخلق شوند.
* در یکی- دو سال اخیر، کشور روی فعالیتهای اقتصادی متمرکز شده است. از طرفی طرح هدفمندی یارانه ها با موفقیت اجرا شد و از سوی دیگر، مقام معظم رهبری امسال را سال جهاد اقتصادی نامیدند. از همین رو برخی دلسوزان کشور دغدغه این را دارند که جهش در فعالیتهای اقتصادی، کشور را از پرداختن به فعالیتهای فرهنگی باز دارد. رابطه این دو را چگونه ارزیابی می کنید. آیا می توانیم آن را از نوع «عموم و خصوص من وجه» بدانیم؟
** به نظر می رسد باید با هر دو بال اقتصاد و فرهنگ پرواز کنیم و اوج بگیریم. شاید تعبیر «جهاد» هم ناظر به همین موضوع باشد. این موضوع که قصد جبران عقب ماندگی خود را داریم، بسیار نیکوست اما نباید پیشرفت را صرفاً در ثروت مادی و علوم اقتصادی دید، بلکه در ثروت معنوی هم باید رو به جلو حرکت کنیم. ما پیشرفتهای خوبی در زمینه فناوریهای نانو و هسته ای کسب کرده ایم، اما اگر از معنویت غافل شویم، ممکن است به کشورهای توسعه یافته دنیا که توجهی به معنویت ندارند، شبیه شویم.
حضرت امام(ره) فرمودند: «تمام کوشش انبیا برای این بوده است که انسان را بسازند؛ تعدیل کنند» از همین رو در جریان انسان سازی نباید وسیله با هدف جا به جا شود، البته تاکنون این گونه نبوده و ان شاء ا... با تدبیر مسؤولان در آینده هم چنین نخواهد بود.
* با توجه به اینکه به کشورهای خارجی بسیاری سفر کرده اید و حتی سابقه تدریس در دانشگاه های آمریکایی نظیر کارولینای شمالی را دارید، آیا می توانید مقایسه ای دقیق میان فرهنگ اسلامی ما با سایر فرهنگ ها و مکاتب داشته باشید؟ همچنین چه پیشنهادی برای افزایش معنویت و سطح فرهنگ در جامعه دارید؟
** گمان می کنم باید فرهنگسازی را از کودکی و مدرسه آغاز کنیم؛ البته نه به صورت شعاری! به نظر می رسد یکی از دلایل موفقیت غرب در حوزه آموزش و ارزشهای فرهنگی مطرح از دید آنها، این است که از شعارزدگی پرهیز می کنند و به حیطه عمل وارد می شود. به همین دلیل دانش آموزان آن کشور با تناقض یا تعارض مواجه نمی شوند. در قرآن کریم داریم که؛ آنها این گونه زندگی می کنند، چنان که گویی تنها قرار است در این دنیا زندگی کنند و در این راستا به خوبی برنامه ریزی می کنند و هدفشان- که منحصر به دنیا است- را به جد پیگیری می کنند.
اما در جامعه ما ممکن است برخی شعارهای معنوی، مطرح شود و دانش آموز یا دانشجوی ما آینه این شعارها را در جامعه نبیند و دچار تناقض شود. در این صورت، کم کم باورهایش را از دست می دهد و بعضاً سرخوردگی هم پدید می آید. به نظر می رسد در نظام فرهنگی کشور باید از شعارزدگی و تملق گرایی پرهیز کنیم. برای این منظور هم باید یک پالایش اخلاقی نسبت به ارزشهای اسلامی در سیستم آموزش دین و معنویت به دانش آموزان و دانشجویان داشته باشیم تا تناقض ها را مرتفع کنیم.
* به عنوان آخرین سؤال اگر بخواهید به نکته ای فلسفی یا عرفانی در حیطه فرهنگ اشاره کنید، آن چیست؟
** در مراسمی خدمت آیةا...جوادی آملی بودیم و ایشان تأکید کردند که؛ ما نباید قرآن را از دست دهیم. یعنی؛ احساس می شود عمق این جریان که قرآن همه چیز ماست و همه چیز ما را تأمین می کند، کمرنگ شده است. البته خوشبختانه قرآن خوان و قاری قرآن بسیار داریم، اما توجه به قرآن میان اقشار روشنفکر ما یک مقدار کم است.
ابن عربی جمله زیبایی دارد با این مضمون که؛ اگر در معرفی خدا کار به دست فیلسوفان بود، هیچ کس خدا را دوست نمی داشت! مراد او این است که چون فلاسفه موضوعات را تنبیهی مطرح می کنند، تعریفشان از خدا هم او را از خلق جدا می کند. زیرا خدا را «واجب الوجود» و انسان را «ممکن الوجود» معرفی می کنند و چون انسان نمی تواند کسی را که هیچ شباهتی با او ندارد، دوست داشته باشد، بنابراین نمی تواند با خدا ارتباطی برقرار کند. ابن عربی ادامه می دهد که؛ بحمدا... کار دست انبیاء بود و آمدند خدا را به صورت ایجابی و نه سلبی معرفی کردند و یک نوع خدای «انسان وار» را به مردم شناساندند ولو اینکه این عبارت چندان جالب نباشد و به این علت، انسانها می توانند خدا را دوست داشته باشند.
بنابراین باید دقت کنیم در کنار مسایل تعقلی، تفکری و اندیشه فلسفی، این بُعد قرآن را از دست ندهیم و خدا را با وجوه مختلفش- که قرآن معرفی کرده است- هم بشناسیم و هم بشناسانیم تا محبت خدا و محبت خلق خدا روز به روز در جامعه ما بیشتر متجلی شود.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.