امروز قرار است در فاصله کوتاهی که دستاندرکاران بستنی دقت مشهد، استراحت میکنند، پای صحبت حاج محمد غفوری چهارمین پسر مرحوم حاج اصغرغفوری – همان اصغر بستنی معروف – بنشینم.
وارد مغازه که میشوم اولین چیزی که توجهم را جلب میکند تصویر بزرگ مرحوم غفوری است با عرقچینی سفیدی که صفای چهرهاش را دو چندان کرده و لبخندی مهربان. گرم صحبت با عمو قنبر – پیرمردی که به گفته خودش به حاج اصغر از برادر نزدیکتر بوده- هستم که حاج محمد از راه میرسد. با ورودش گویی منبع انرژی وارد مغازه میشود. میگوید عمو قنبر 30 سال همراه پدرم و یکی از ستونهای این تشکیلات بوده و هست و تاکید میکند: «با بودن عمو جای خالی پدر را کمتر احساس میکنیم.» انگار راز موفقیت و ماندگاری بستنی دقت را فهمیدهام. در زمانهای که همه از شکاف نسلها و بیتوجهی جوانان به بزرگترها میگویند، هنوز هستند فرزندانی که تلاش میکنند پا جای پای پدر بگذارند و اجازه ندهند نام نیکش فراموش شود. مرحوم غفوری فقط ساخت بستنی را به فرزندانش نیاموخت. او قبل از هر چیز به آنها درست زندگی کردن را یاد داد. همان چیزی که پسرش آن را فرمول محرمانه بستنی دقت میداند! گپ و گفت صمیمانه ما را با این فرزند خلف پدر بشنوید.
***
چه شد« بستنی دقت» پس از فوت مرحوم غفوری( اصغر بستنی معروف) همچنان پابرجا ماند؟
ما شش برادریم. یکی پزشک است و بقیه همینجا مشغولیم. پدر همیشه سفارش میکردند هوای هم را داشته باشیم و دنبال منفعت شخصی نباشیم. پس از فوت ایشان تصمیم گرفتیم به وصیتشان عمل کنیم و نگذاریم مردم بگویند اصغر بستنی رفت و بستنی دقت هم تمام شد!
همه موافق بودند؟
بله. پس از فوت پدر، مادر اینجا را اداره میکردند و ما هم کمکشان میکردیم. متاسفانه مدتی بعد، مادرم هم به رحمت خدا رفتند. پس از فوت ایشان تصمیم گرفتیم هر کدام گوشهای از کار را بگیریم و نگذاریم چراغ اینجا خاموش شود تا نام پدر زنده بماند.
چند فرزند دارید؟
یک پسر و دو دختر دارم.
دلتان میخواهد پسرتان همین کار را ادامه دهد؟
مجبورش نمیکنم. من به خواست خودم شغل پدرم را ادامه دادم و خدا را شکر از زندگیم راضی هستم. پسرم را هم آزاد میگذارم که به خواستهدلش عمل کند.
بستنی دقت چند سال پیش و چطور شکل گرفت؟
بیش از 50 سال پیش. پدرم در خردسالی یتیم شدند و داییشان که از بستنیفروشان مشهور مشهد بودند سرپرستیشان را به عهده گرفتند. از آنجا که از کودکی پیش داییشان کار میکردند به این کار علاقهمند شدند و 17 – 16 سالشان بود که مستقل شدند و کارشان را از فروش بستنی روی گاری شروع کردند.
از همان سالها به اصغر بستنی معروف شدند؟
بله! مرحوم پدر وقتی روی گاری بستنی میفروختند داد میزدند: « آی بدو که اصغر گز ساخته!» [آنقدر که بستنیهایش کش میآمد!] کمکم که مشتریها زیاد شدند میگفتند معلوم است خیلی دقت میکنی. این شد که پدر وقتی این مغازه را خریدند اسمش را«دقت»گذاشتند.
میتوانید در پنج جمله طرز تهیه بستنی دقت را بگویید؟
شیر و شکر و خامه و ثعلب و زعفران را در دستگاه میریزیم و بقیه چیزها مثل گلاب و هل و ...را به آن اضافه میکنیم.
این که مثل همه بستنیهاست! پس فرمول محرمانهاش؟
[میخندد] باور کنید فرمول محرمانه ما فقط صداقت در کار و استفاده از مواد اولیه مرغوب است! این فرمول را از پدرمان یاد گرفتیم.
پدرتان فوت اوستایی را هم به شما آموختند؟
مرحوم پدر باور داشتند اگر در کارت معرفت داشته باشی و به فکر مردم باشی فوت آخر را خدا به محصولت میدمد. ما هیچوقت کیفیت کارمان را به خاطر سود بیشتر پایین نمیآوریم.
دستگاههایی که برای ساخت بستنی دارید مدرن است؟
بله. در کارخانه دستگاههای مدرن داریم و قسمت اصلی مراحل ساخت بستنی با دستگاه است. اما باز هم قسمتهایی از کار باید به همان شیوه سنتی با دست انجام شود. در تابستان، وقتهایی که خیلی سرمان شلوغ است گاهی کارگران را دو برابر میکنیم که بتوانیم مشتریهایمان را جواب بدهیم.
راز موفقیت پدرتان را در چه میدانید؟
پدر به دو چیز اعتقاد داشتند. اول توکل به خدا و جلب رضایت او و دوم مردمداری و احترام به مشتری. مرحوم پدرم هرگز به دنبال سود زیاد نبودند. بعضیها به ایشان میگفتند از کسانی که از نام شما سوء استفاده کردهاند و شعبههای دیگر زدند شکایت کن اما پدر میخندیدند و میگفتند روزی آنها را هم خدا میدهد. کسی که به خدا توکل کند همیشه عزیز است و خدا خودش دستش را میگیرد.
غیر مشهدیها «بستنی دقت» را از کجا میشناسند؟
خیلیها بار اول اتفاقی به اینجا آمدهاند، از بستنی ما خوششان آمده و مشتری همیشگی شدهاند و وقتی به شهر خودشان رفتهاند اینجا را به بقیه معرفی کردهاند. مرحوم پدر برای زائران احترام خاصی قائل بودند و سفارش میکردند حواسمان به مهمانهای آقا باشد. حتی اگر مغازه را بسته بودیم و زائری میآمد و بستنی میخواست پدر میگفتند از در پشتی بیاید و بستنیاش را ببرد.
به جوانهایی که قصد دارند کاری را شروع کنند چه توصیهای دارید؟
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که بدون زحمت به هیچجا نمیشود رسید. اگر تلاش کنید در کاری که انجام میدهید بهترین باشید شک نکنید به همهجا میرسید. خدا گفته از تو حرکت از من برکت.
بزرگترین خوش اقبالی در زندگیتان؟
همسرم که همیشه و همهجا همراه و پشتیبان من بوده و هستند.
و بزرگترین بدشانسی؟
اینکه پدر و مادرم را زود از دست دادم. کاش سالهای سال سایهشان بر سرم بود.
بزرگترین آرزوی شما؟
دلم میخواهد خداوند لیاقت بدهد بتوانم کار خیر انجام دهم. کمک به بندگان خدا و انجام کار خیر لیاقت و توفیق میخواهد.
... و کلام آخر برای خوانندگان هفتسنگ؟
از مردم به خاطر لطفی که به خانواده ما دارند و از پدر و مادرمان به نیکی یاد میکنند ممنونم. برای ما همین که مردم خدابیامرزی به پدر و مادرمان بدهند کافی است.
۱۸ آذر ۱۳۹۱ - ۰۱:۱۷
کد خبر: 89314
هفت سنگ/ تکتم حسین پور - ساعت 3 بعدازظهر یک روز پاییزی است. در این وقت روز، نه خبری از صف مشتریهایی است که تا بیرون مغازه کشیدهشده و نه نشانی از خودروهایی که دوبله پارک کرده و سرنشینانشان مشغول خوردن بستنیاند.
نظر شما