به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی قدسآنلاین، «زینب سلبی» که سالهای کودکی و نوجوانی را همراه با خانوادهاش در کنار صدام و خانواده او سپری کرده است، با وجود بازگویی خاطرات تلخ خود از دیکتاتور عراق، اذعان کرد که هنگام اعدام صدام برای او گریه کرده است!
سلبی که اکنون در آمریکا به فعالیتهای حقوق بشری مشغول است، گفت هنگام پیدا کردن صدام از پناهگاهی زیرزمینی در عراق، با اینکه خوشحال بوده که بالاخره صدام گرفتار شده است، ولی مانند دیگر مردم کشورش به شادی و پایکوبی نپرداخته است، چون برایش دردناک بوده که «عمو صدام»اش را مورد تحقیر ببیند. وی همچنین تأکید کرد که هنگام دیدن صحنه اعدام صدام برای او گریه کرده است.
وی در گفتوگو با روزنامه انگلیسی «ایندیپندنت» گفت: «من به خاطر بخشی از وجودم گریه کردم که او را «عمو صدام» میدانست. بله، صدام خانواده من را شکنجه کرد؛ جمع ما را از هم پاشید؛ مادرم را در هم شکست. او مثل گازی سمی بود که به داخل اتاقها و آشپزخانه ما نفوذ میکرد. ما آن گاز سمی را آرامآرام فرومیدادیم و آرامآرام میمردیم، ولی من در بخشی از وجودم همچنان او را «عمو» حس میکردم و به خاطر همین حس گریه کردم.»
هنگامی که زینب سلبی 11 ساله بود، صدام پدر او را به عنوان خلبان شخصی خود انتخاب کرد. پدر سلبی که شخصی غیرسیاسی بود، خیلی زود به حلقه صدام راه یافت و به همراهی امین برای او بدل شد.
سلبی اکنون از دیکتاتور سابق عراق دو چهره متضاد در خاطر دارد: یکی مردی که دستور قتل پدر بهترین دوست او را صادر کرده بود، مخالفان را در ملأ عام اعدام میکرد و همه مخالفان خود را به حبس میانداخت، و دیگری آدم کریم و خوشاخلاقی که کلیدهای استراحتگاه دوران تعطیلات خود را به خانواده سلبی سپرده بود.
با این حال، سلبی اکنون هم پس از سالها آزادی از حلقه صدام، این خاطره خاص را با چشمانی اشکآلود بازگو میکند: «داشتیم ناهار میخوردیم؛ من، مادرم و همسر صدام. برادر کوچکتر من که 10 سال داشت، با «حلا» - کوچکترین دختر صدام که حدود 8 سال داشت - بازی میکرد. حلا مدام به سربازانش دستور میداد که برادرم را بگیرند و در میان گلولای بیندازند. این سربازان بزرگسال بودند و بارها برادر کوچک من را بلند میکردند و میان لجنها میانداختند. برادرم گریه میکرد و دختر صدام میخندید. یادم میآید همه ما ایستاده بودیم و تماشا میکردیم، با اینکه میدانستیم این رفتار درستی نیست. ما نمیتوانستیم ناراحت شویم و اصلاً دستمان به عبارت «بس کن دیگه» نمیرسید. صدام به پدران ما دستور میداد، همسرانش به مادرانمان و بچههایش به خود ما. آنها همگی «صدام» بودند.»
سلبی با یادآوری خاطرات تلخ خود از زندگی زیر سایه دیکتاتور ادامه میدهد: «خانواده ما از هم پاشید، حتی مادرم میخواست از ترس صدام خودکشی کند. ما مثل دلقکهای دربار بودیم که باید با خنده و گریه حاکم بخندند و گریه کنند. فضای زندگی ما پر از ترس بود. ما اجازه فکر کردن نداشتیم؛ این قانون بود.»
این نویسنده عراقی میافزاید: «مادرم به من گفته بود که در چشمهای صدام نگاه نکنم، چون او میتواند فکر آدم را بخواند. خالهام که از صدام متنفر بود، به خانه ما میآمد و از اعمال ننگین صدام میگفت. مادرم گوشهای خود را با دست میگرفت و به خاله میگفت «دیگه نگو». دانستن خطرناک بود.»
زینب سلبی در 19 سالگی در پی ازدواجی اجباری با یک عراقی ساکن آمریکا به این کشور رفت. با این وجود تا هنگام دستگیری صدام جرأت نکرد خاطرات خود را از دیکتاتور عراق منتشر کند. خاطرات سلبی با عنوان «بین دو دنیا» 7 سال پیش به چاپ رسید و هفتهنامه «پابلیشرز» آن را «صادقانهترین روایت از زندگی در حلقه صدام تا آن زمان» توصیف کرد.
۲۲ آبان ۱۳۹۱ - ۰۵:۲۸
کد خبر: 83914
قدسآنلاین-عبدالهزاده مهنه: دختر خلبان شخصی صدام در گفتوگویی از زندگی در زیر سایه دیکتاتور سابق عراق پرده برداشت.
نظر شما