مصطفی مستور داستان‌نویس درباره جروم دیوید سلینجر گفت: او از نویسندگانی است که از اثرش بزرگتر است. او می‌گوید من لابه‌لای کلمات و سطرها هستم یعنی جایی که کلمه‌ای نیست و سفید است نه جایی که می‌خوانید.

مستور: سلینجر را باید بین سطور و جاهای خالی کتابش جستجو کرد

به گزارش قدس آنلاین به نقل از  مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «با عشق و معصومیت» شامل مجموعه مقالاتی درباره جی.دی.سلینجر سه‌شنبه شب ۲۵ آذر با حضور امیرعلی نجومیان، مصطفی مستور، علی‌اصغر محمدخانی و پریسا خسروی سامانی مترجم این کتاب در موسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

مصطفی مستور داستان‌نویس که به گفته مترجم کتاب «با عشق و معصومیت»، گزینش مقالات کتاب توسط وی (مستور) انجام شده است، در این نشست گفت: صحبت کردن راجع به نویسنده بزرگی مانند سلینجر، یک پرسش قدیمی را زنده می‌کند و آن هم این است که نسبت نویسنده با اثرش چیست؟ برخی از منتقدان، سلینجر را نویسنده بزرگی نمی‌دانند. ولی به هر حال یکی از نویسندگان تاثیرگذار در سده گذشته بوده است. ۲ نویسنده بزرگ در سطح جهانی یکی هاینریش بُل و دیگری هاروکی موراکامی رمان او را به زبان مادری خود ترجمه کرده‌اند. اما فارغ از حواشی زندگی منزوی سلینجر که بر جذابیتش تاثیر گذاشته، خودش نویسنده بزرگی است و اندیشه جاری در آثارش نیز اهمیت دارد.

وی افزود: از زمان انتشار «ناتور دشت» تا امروز که بیش از ۶۰ سال می‌گذرد، این رمان هنوز خواندنی است نه تنها در آمریکا که در ایران هم این‌گونه است. طی سال‌های اخیر، دگردیسی زیادی در رسانه‌ها رخ داده و آثار نویسندگان زیادی در دسترس ما هستند و می‌توانیم آن‌ها را بخوانیم ولی آثار سلینجر هنوز در اوج هستند. به سوال اول برمی‌گردم که نسبت نویسنده با اثرش چیست؟ برای این سوال، ۳ پاسخ وجود دارد. برخی می‌گویند هیچ نسبتی در این میان وجود ندارد. یعنی همان دیدگاه مرگ مولف که رولان بارت مطرح کرد. جیمز جویس هم همین را می‌گوید که نویسنده مانند پلی است که سربازها از روی آن عبور می‌کنند. یعنی نویسنده اهمیت چندانی ندارد بلکه چیزی که نوشته اهمیت دارد. یا فاکنر که تعبیر بی‌رحمانه‌تری را به کار می‌برد و در پاسخ به خبرنگاری درباره آثارش می‌گوید اگر من این داستان‌ها را نمی‌نوشتم، یک نویسنده دیگر می‌نوشت.

مولف رمان «روی ماه خداوند را ببوس» در ادامه گفت: گروه دوم معتقدند اثر نویسنده از خودش باهوش‌تر است. این جمله از امبرتو اکو است. به نظرم این مساله ملموس است. شما هم بعضی از هنرمندان را دیده‌اید که وقتی با آن‌ها حرف می‌زنیم، بعد از ۱۰ دقیقه یا ۳۰ دقیقه تمام می‌شوند. در سینما هم کارگردان‌هایی وجود دارند که کارهایشان را دیده‌ایم ولی هنگام گفتگو بعد از نیم ساعت تمام می‌شوند. پس ترجیح می‌دهید با آثارشان زندگی کنید نه خودشان. نظرگاه سوم هم در این باره این است که نویسنده‌ها از آثارشان بزرگ‌تر هستند. سلینجر با رسانه‌ای مصاحبه نکرده اما در سخنانش به یکی از معشوقه‌هایش که چاپ شده، می‌گوید اگر می‌خواهی نویسنده بشوی، باید همه خودت را در اثرت بریزی که به نظرم او رویکرد سوم را در نظر داشته است.

مستور گفت: بنابراین، هرچه اثری را بزرگ ببینند، اعتبار نویسنده‌اش بیشتر می‌شود. سلینجر می‌گوید من لابه‌لای کلمات و آن سطرها هستم یعنی آن‌جایی که کلمه‌ای نیست و سفید است نه آن‌ جایی که می‌خوانی. به نظرم سلینجر از این دست نویسندگان است یعنی خودش از اثرش بزرگ‌تر است. شخصیت هولدن کافیلد در رمان ناتور دشت می‌گوید ای کاش کر و لال بودم و در جایی زندگی می‌کردم که همه کر و لال بودند. سلینجر هم به وسیله یک اداره پست با دیگران ارتباط داشت و در ۳۲ سالگی منزوی شد. او به معشوقه‌اش که ۱۰ ماه با هم زندگی کردند، گفت: اشکال تو این است که دنیا را دوست داری! بروز و ظهور این جمله را در زندگی خود سلینجر هم می‌توان دید.

نویسنده رمان «استخوان خوک و دستان جذامی» ادامه داد:‌ سلینجر نویسنده‌ای نبود که صبح از خواب بیدار شود و تا ظهر بنویسد. آثارش هم خلاف شایعات که ۱۵ رمان دارد و این حرف‌ها، کم هستند. گوستاو فلوبر می‌گوید نویسنده خداوند داستان است یعنی همان‌طور که خداوند همه‌جا هست ولی نمی‌توان او را دید،‌ نویسنده هم باید همه‌جای اثرش باشد. به نظرم کتاب «با عشق و معصومیت»، ۳ کارکرد مهم دارد؛ اول اینکه ما را یعنی علاقه‌مندان به ادبیات جدی را با سلینجر آشنا می‌کند. در ایران آثار نویسنده‌ها ترجمه می‌شود ولی نقد و بررسی نمی‌شود و کتاب‌های نقد بر آثارشان چاپ نمی‌شود.

وی گفت: این کتاب در گام بعدی، ما را با مقوله نقد و نقادی آشنا می‌کند. در ایران، در کنار خیلی چیزهایی که نداریم، نقد و منتقد هم نداریم. بنابراین این کتاب می‌تواند راهنمای خوبی باشد که نویسنده‌ای در سطح سلینجر را چگونه باید نقد کرد. در کشورمان وقتی کتابی درباره آثار یک کارگردان چاپ می‌شود، پیش از چاپ زیر دست آن کارگردان می‌رود تا مطلبی خلاف خواسته‌هایش در آن چاپ نشود ولی در این کتاب، نقدهای تندی به سلینجر وارد شده است. اما مهم‌تر از ۲ کارکرد قبلی، کاری که کتاب می‌کند این است که ما را با مفهوم اندیشه در داستان آشتی می‌دهد؛ در شرایطی که در سینما، تئاتر و ادبیاتمان، آثار درجه ۲ اهمیت دارند. این کتاب به بنیه ضعیف داستان‌نویسی ما کمک می‌کند که یا درگیر فرم هستیم یا داستان‌هایمان به شدت شخصی هستند بدون اینکه دغدغه جهانی داشته باشند. در غرب، خیلی از نویسنده‌ها پیش از آ‌نکه نویسنده باشند، گویی فیلسوف هستند و وقتی رمانشان را می‌خوانیم گویی مرزهای ادبیات و فلسفه ممزوج می‌شوند.

مستور در پایان سخنانش گفت: وقتی با سلینجر آشنا شدم، احساس فردی را داشتم که وارد یک ایستگاه قطار می‌شود و دیگر نمی‌خواهد از آن ایستگاه برود. یعنی دیگر نمی‌خواستم آثار نویسنده دیگری را بخوانم. البته این مساله در مجموع اتفاق خوبی نیست ولی نویسنده دیگری که بخواهم در ایستگاهش متوقف شوم، باید آثار خوب‌تر و سطح بالا داشته باشد.

 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.