کتاب «بودن» همین حس را در من به وجود آورد. از خواندن این کتاب لذت بردم و از روزی که خواندم به هر کتابخوانی توصیه کردم آن را بخواند.
«یرژی کاشینسکی» نویسنده کتاب در اثری که نوشته شخصیتی خلق کرده که تا به حال در زندگی او را ندیده بودیم.
«چنس» باغبانی است که ارتباطی با دنیای پیرامونش ندارد او فقط باغش را میشناسد و دنیای بیرون از باغ را از طریق تلویزیونی که همیشه در اتاقش روشن است، دیده است. صاحب باغ میمیرد و او از باغ خارج میشود به این صورت در سن چهل سالگی و برای اولین بار دنیای بیرون از باغ را تجربه میکند اما این تجربه ماجراهای خواندنی را برای او رقم میزند و تا آن جا پیش میرود که میخواهد رئیس جمهور آمریکا هم بشود!
« بودن» را مهسا ملک مرزبان ترجمه و نشر آموت آن را منتشر کرده است.
گفتوگوی ما را با مترجم اثر بخوانید.
چطور شد که «بودن» را ترجمه کردید؟
- ابتدا فیلمی را که بر اساس این کتاب ساخته شده بود، دیدم. فیلم و شخصیت جذاب و ساده «چنس» من را وادار کرد به دنبال کتاب بروم . چنس شخصیتی دارد که او را در اطراف خودمان ندیده بودیم . او باغبانی است که تنها راه ارتباطیاش با دنیا از طریق تلویزیون است و تحلیلی که از دنیا داشت در همان حدی بود که از تلویزیون یاد گرفته بود. با هیچ موجودی به غیر از مستخدمی که برایش غذا میآورد، ارتباط ندارد. ارتباط او با تلویزیون و باغ و باغچه باعث میشود، از سایرین متمایز شود و البته جذاب. کشفیات این شخصیت بعد از خارج شدن از خانه جالب بود.
برای همین تصمیم گرفتم، داستان را پیدا کنم و متوجه شدم این رمان را سالهای پیش خانم ساناز صحتی ترجمه کرده بودند که البته من همان ترجمه را هم پیدا نکردم. در نهایت اصل کتاب را از طریق ناشرم سفارش دادم و تصمیم گرفتم ترجمهاش کنم، چون حس کردم جای چنین اثری در بازار کتاب خالی است.
اتفاقاً «چنس» برای هر مخاطبی جالب و سؤال برانگیز است و خود همین شخصیت مخاطب را ترغیب میکند، کتاب را تا انتها بخواند.
- بله و فکر میکنم، این اثر غیر از اینکه کنجکاوی مخاطب را برای ادامه داستان تحریک میکند ، حس خواننده را هم با خودش همراه میکند. حس زلالی که در پس تجربیات روزانه ما نهفته است و شاید با هر کتابی این حس برانگیخته نشود، اما این نوشته کاشینسکی این احساس را برانگیخته و بیدارش میکند و مخاطب را وا میدارد تا با عینک چنس وقایع را ببیند و تحلیل کند. از این نظر کل مجموعه برای من جذاب بود و یوسف علیخانی هم که از همان ابتدا دوست داشت، این کار را چاپ کند، چاپش کرد .
همین جا از طراح جلد کتاب حامد باریی هم تشکر میکنم که کار شاخصی برای جلد انجام داد. هر کس این کتاب را خوانده لذت برده، خوشش آمده و به دیگران توصیه کرده است، چون تجربه این کتاب نگاهی است که به آدمها منتقل میشود و این نگاه میتواند در کل زندگی جاری شود.
کاشینسکی در پرداخت شخصیت «چنس» هم در داستان و فیلمنامه بسیار موفق بوده است.
- بله فیلمنامه «بودن» را خودش نوشته، از این نظر هم شخصیت چنس خوب درآمده و هم پیتر سلرز آن را به زیبایی بازی کرده است. همانطور که میدانید این از معدود نقشهای جدی این بازیگر در سینماست.
وقتی کتاب را میخواندم، تصاویر فیلم برایم زنده میشد و شانس فیلم همین بوده که کاشینسکی خودش نویسنده فیلمنامه بوده است.
فقط پایان بندی فیلم با کتاب کمی متفاوت است، تصویر پایانیای که برای فیلم خلق شده بسیار جذابتر بوده و فیلم زیباتر از کتاب به پایان میرسد. انگار کاشینسکی دو پایان برای اثرش خلق کرده است.
با توجه به اینکه طنز نرمی هم در کتاب وجود دارد، شاید انتخاب پیتر سلرز برای ایفای نقش چنس آگاهانه بوده است.
- مسلماً انتخاب پیتر سلرز انتخاب بسیار ظریف بوده، البته این فیلم آخرین همکاری سلرز و هال اشبی کارگردان این اثر ماندگار بود که بعد از این فیلم از دنیا رفت.
کاشینسکی در مورد چنس قضاوت نمی کند. آیا او میگوید «چنس» نمونه انسانی است که باید باشد و یک الگوست ؟
- «چنس» دید محدودی دارد، مثل اسبی که جلوی چشمانش گرفته میشود تا حواسش پرت نشود و فقط سواره را به مقصد برساند. اتفاقاً این دید را خیلی از آدمهای اطراف ما دارند. دید چنس هم هدایت شده است. او با دو موضوع «باغ» و «تلویزیون» سروکار دارد و جامعه او همین هاست. او انسان کاملی نیست و کاشینسکی نخواسته او را الگو قرار دهد، چون در کتاب بارها نشان میدهد «چنس» در تحلیل موقعیتهای ساده دچار مشکل است و تحلیلهایی که در برخورد با مسایل ارایه میدهد، از سر سادگی است.
ولی جامعه او را جدی میگیرد.
- بله جدی میگیرند، چون او را نمی شناسند و مثل خودشان درباره او قضاوت میکنند، در حالی که او برآمده از جامعه کوچک و محدودی است که دید و شناختی نسبت به اجتماع ندارد و مثل یک کودک به دنیای پیرامونش نگاه میکند.
وقتی وارد اجتماع میشود، خامی در رفتارش موج میزند. چنس اگر کار بدی نمی کند، نه از سر دانایی بلکه از سر نادانی است؛ این مسأله مزیت و برتری برای او محسوب نمی شود.
اما شخصیت او دلنشین خلق شده است و همه ما دوستش داریم.
- همه ما دوستش داریم، ولی نمی تواند الگوی بشر امروزی باشد و فکر نمی کنم که کاشینسکی هم چنین قصدی از معرفی چنس داشته باشد؛ اشتباه نکنیم،نهایت همراهی ما با او این است که گاهی از منظر او به هستی نگاه کنیم، دیدی به دور از حرص و طمعهای این روزگار. دیدگاهی که کودکانه است و کاشینسکی میگوید، فقط انسانی میتواند این طور به زندگی نگاه کند که تجربیات محدودی داشته باشد.
از طرفی کاشینسکی میگوید، اگر کسی فقط با تلویزیون زندگی کند میتواند به جایی برسد که مشاور رئیس جمهور هم بشود!
- دهه هفتاد دهه هجمه تلویزیون به خانهها بوده است و مردم وقت زیادی را پای تلویزیون میگذراندند. مخاطب در این دوره به دلیل ناآگاهیاش در برابر رسانه جدید در مقابل آن بسیار منفعل عمل میکند و چنس هم در زمره همین مخاطب هاست . چنس مسحور تلویزیون میشود . تلویزیون در اتاق او همیشه روشن است، حتی وقتی خواب است، وقتی پیرمرد و صاحب باغ میمیرد، او همچنان تلویزیون نگاه میکند و انگار احساس خاصی نسبت به این اتفاق ندارد.
دیدگاه او محدود و جهت دار است، در همان جهتی که تلویزیون به مخاطب میدهد.
او جهان را آن طور که در تلویزیون دیده میشناسد و وقتی برای اولین بار از خانه بیرون میآید، تعجب میکند از اینکه همه چیزهایی که میبیند ابعادشان بزرگتر از اندازهای است که در تلویزیون دیده است.
تلویزیون به چنس سواد و دانش نداده، فقط به او تصویر داده است. تصاویری که باز هم در خارج از متن برای او قابل تحلیل و تفسیر نیست.
به این صورت کاشینسکی زمانهاش را هوشمندانه نقد میکند؟
- بله دقیقاً. البته مخاطب فعال با مخاطب منفعل فرق دارد . مخاطب فعال تحلیل دارد و همه چیز را راحت قبول نمی کند.
از ترجمه کتاب بگویید.
- نثر کاشینسکی سهل ممتنع است. پیچیدگیهای خودش را دارد، از آن دست آدمهایی است که بعد از گذر از پیچیدگی به سادگی میرسند،سادگی سرشار از پیچیدگیهای جذاب.
دوست داشتم فرصتی فراهم میشد تا همه آثار این نویسنده را ترجمه کنم، چون جهان بینیاش را دوست دارم.
در ترجمه اثر سعی کردم همه لذتی که از تماشای فیلم بردم در متن متجلی کنم و لذتی را که از متن بردم به خواننده منتقل کنم و کم ترین ترمزها را برایش بگذارم تا در خوانش متن روان و راحت باشد.
نظر شما