۱۰ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۶
کد خبر: 238389

قدس آنلاین:دلنوشته ای برای پنجمین پیشوای شیعیان جهان

خاک بقیع

آسمان پیراهن سیاهش را به تن کرد. به ستارگان ندا داد: کم نور شوید...

ماه را گفت: خود را پشت ابرها پنهان کن...

همه ی عرش سیاه پوش شد. خدا به گروهی از فرشتگان فرمان داد تا به زمین بروند و او را تا بهشت مشایعت کنند.

فرشتگان ازعرش گذشتند و به زمین رسیدند...

آن ها آمده بودند تا شکافنده ی دانش های بی کران الهی را بدرقه کنند.

آمده بودند پیکر مطهر"باقرالعلوم (ع)" پنجمین ستاره ی هستی را به خاک بقیع به امانت بسپارند...

باید خاک باشی! آن هم خاک بقیع... تا بدانی بقیع، چه فخری می کند که در دانه های عالم  را در خود جای داده...!

اما این بار خاک بقیع، گنجایش این همه علم را نداشت...

اوتنها خاک بود...

او که راز آفرینش را نمی دانست!

او که نمی دانست پروانه چرا می پرد و ماهی چطور نفس می کشد!

او که از عالم بالا و از پشت پرده ی هستی خبر نداشت!

تازه فهمیده بود خاک بقیع بودن، چه مسئوولیت سختی است!

این که خاکی زمینی باشی و قطعه ای آسمانی شوی...

این که همه ، مدینه را با حرم امن محمد(ص) و قبرستان بقیع بشناسند، لطف کمی نبود که شامل حالش  شده بود.

اما مگر می شود خاک بقیع باشی و بقیع هم محل رفت وآمد فرشتگان الهی باشد و بی خبر بمانی؟

شنیده بود حال امام خوب نیست، و فهمیده بود باید خود را برای پذیرش گلی دیگراز بوستان احمدی(ص) آماده کند...

از دور فرشتگان را دید که پیکرامام را تشیيع می کنند.

آغوش باز کرد و امام را در بر گرفت و گریست...

پیکرامام که در تن بقیع آرام گرفت فرشتگان روح مطهرش را تا دروازه ی بهشت بدرقه کردند...

دیگرخاک بقیع آرام گرفته بود... پرسش های زیادی داشت که باید از"باقرالعلوم(ع)" می پرسید...

می خواست تنها خاک بقیع نباشد...

*راحله ندافی مقدم

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • چشم انتظار IR ۱۱:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
    0 0
    برای شادی روح مادرم که امسال به مدینه رفت و برای همیشه مهمان بقیع شد صلوات