کسی نمی گوید تقصیر تو بود...حیف که خدا نگذاشت ، وگرنه چنان طغیانی می کردم که همه چیز را دگرگون کند.حیف که باید خاموش می ماندم و دم نمی زدم.نوح (ع) بر من کشتی راند.یونس (ع) در من افتاد وخوراک ماهی شد.موسی (ع) من را با عصایش شکافت.ازهمان آغازجهان ، بیش تراتفاق ها ازمن آغاز یا با من پايان يافته است.من تمام نمی شوم ،همان طورکه "عاشورا" تمام نمی شود.من قصه ی این غصه را از پدرانم شنیده بودم.من فرزند همان پدرانم.اما کسی به من نگفته بود نباید لب تشنگانی را سیراب کنم.
قرارما این نبود...می شناسی ام...
نامم فرات است!
*راحله ندافی مقدم
نظر شما