ساری - رقیه توسلی : بی تردید محرم از آتشی که در قلب مردمان این روستا برافروخته ، باخبر است ... از ارادتی که سالهاست از گام هایشان شرّه می کند .

آنان فانوس عشق را در جان جنگل روشن نگاه می دارند

باخبر است از مهر زنان و مردانی که پرچم سیاه و فانوس بردوش می گیرند و در دل جنگل به راه می افتند . می روند تا هربار نذر دوست داشتن هایشان را به خاندان امامت ، زیر نور ماه و شمع و درختان بلند ادا کنند.

محرم ، سالهاست به عاشقانه های پیر و جوان این روستا نگاه می کند و آشناست . به ستون های چوبی حسینیه ای که می خواهد دوباره ستون خیمه عشاق باشد و در خود روضه کربلا بخواند .

آشناست به زنانی که دیوار حسینیه را گل اندود می کنند و استکان و قوری و سینی می شویند و تار و غبار از سقف و فرش می روبند و به مردانی که علم عزا برسردر این خانه می آویزند .

آشناست به همه چیز این خانه که با شیدایی و شور ، بوی گلاب می گیرد وعطر محرمی دیگر .

انگار محرم گوشه ای ایستاده است و به صدای دسته های سوگوار و سیاه پوشی که قرار است اینجا برای ارباب عشق ، اشک بریزند و بر سینه بکوبند گوش می دهد ، به صدای پای اهل دلی که می آیند تا دوباره بر مصیبت بزرگ تاریخ مرثیه بخوانند .

و نگاه می کند به بیرق های مقدسی که در نسیم سرد پاییز روستای " لولاک " بر در و دیوار آویخته شده اند . به آدم هایی که به مجلس عاشقی اباعبدالله دعوت شده اند و پیوسته زیارت عاشورا می خوانند و ذکر می گویند و درب قدیمی خانه رهایی و وفا را می گشایند .

بی تردید محرم از قلب بی غبار مردمان این روستا باخبر است ... از قلب زنان و مردان دلبسته و مومنی که باز در حسینیه کوچک روستا گردهم می آیند تا بر رنج نامه کربلا مویه کنند و فانوس عشق را در جان جنگل روشن نگاه دارند .

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.