شهید وطن ، می شنوی ! محرم است . محرم اربابی که کفن ندارد ، محرمی که کاروانش از شام غریبان گذشته اند و برسر نیزه ها به سوی رستاخیز آزادگی در حرکت اند .
می شنوی صدای مویه مادران چشم به راه و صدای پدرانی که دستمال شان را سالهاست روی هق هق نگاه هایشان گرفته اند !
نگاه می کنی به غربت چشمان سرخ مردمان کوی من که سرازپا نمی شناسند برای دیدار شما . برای تشییع سربازان عاشقی که بعد سالها ، بی ساک و پلاک به خانه بازگشته اند .
به ما نگاه می کنید که چگونه باد میان ناله ها و مناجات هایمان سرک می کشد و اشک هایمان را می دزدد !
انگار فقط دست هایم را رسانده ام به بالین ات... نگاه کن ! در بساطم جز آه گریبان گیر و اشک هایی که بی نام و نشان بودنم را فریاد می زنند ، چیزی پیدا نمی شود .
عاشق با نام و نشان ! به زیارتت آمده ایم ، ما را ببین . نگاه کن که چقدر با نام مولایمان حسین (ع) بر تابوت شما دخیل بسته ایم . که آمده ایم یک دل سیر از رستگاری حرف بزنیم و دعا کنیم .
چقدر هوا به خود ، بوی گل محمدی گرفته است و پاییز ، عطر بهار می دهد . چقدر آمدن تان سجده بر مُهر کربلا می خواهد . پیشانی ایی را که از قید و بند رها شود و جان بر خاک بساید و الحمدالله بخواند و پرواز کند .
اشک های شور شهر را می بینی ! این داغ ترین سپاس ها را بپذیر ، آقای با نام و نشان . بگذار زیر این بیرق های سرخ و سیاه ، کمی دنیا را از زندگی مان غربال کنیم ، دست مان را بگیر ، بنده ی خوب خدا .
حالا که آمده اید و با این همه شیدایی ، بزرگ ترین تعبیر را از ایثار و عشق به سرانجام رسانده اید ، ما گوش های جانمان را به شما می سپاریم... می شود شفاعت مان کنید و به روزگارمان بیایید و ما را از گمنامی نجات دهید .
نظر شما