یا علی بن موسی الرضا(ع)! دیدیم ستارههای صحن و سرایتان آن شب با عرش آسمان چه کردند؟ با دل عاشق فرشتگانی که پای برهنه به سوی شام شهادت تان میدویدند.
دیدیم دامان ضریح شما چگونه از لاله های فروزان و بی شمار اشک، پُر شده بود. پُر از زائران و خادمانی که سراپا سوگ و رثا، به چهارگوش مشهد معشوق پناه آورده بودند.
سرزمین باب الجواد و باب الرضایی را دیدیم که چگونه فرش شمع گشته بود. فرشی که مدام در آغوشی از اندوه و نور میبارید و چشمان خیس و غم آلودش، هر صاحبدلی را به غریبانه های نینوا میکشاند. میبُرد به سوی دشت خون و صبر و رستگاری...
یا علی بن موسی الرضا! در سرای روضه شما دیدیم که چگونه غربت و عشق هریک فرشته ای شدند که دانه به دانه شمع های قرب را روشن میکنند. هشت هزار شمع آسمانی را... دیدیم که چگونه از غم غربت و مظلومیت شما آب میشوند و از قامت شهید آفتاب خراسان، ظلمات جهان نور میگیرند.
در شب دریغ و حسرت دیدیم که چگونه عاشقان را سوز وکولاک زمستان نمی لرزاند، اما سوگ امامی رئوف استخوانهایشان را درهم میشکند که روزی در میهمانی نیرنگ و جفا، جام زهر مینوشد.
آن شب خوشه های انگوری را دیدیم که قرنهاست هر روز میمیرند و جان میدهند... رفتیم به نماز مغرب و عشای شام غریبان کربلا و زخمهای بی نهایت تاریخ عشق را گریستیم.
یا علی بن موسی الرضا! داغ دلدادگان و زاری وغریبانگی چشمها را دیدیم و پا به حریم حزین نوحه خوانی جان گذاشتیم و در جوار آسمان مهربان شما، مداحی کردیم و ذکر گفتیم و دل از زنگار و غبار بیرون کشیدیم.
اشک و حزن شمع ها را دیدیم و محنت زائرانی را که سراپا رضا رضا شده بودند. در نگاه سرخ و غمگین شهر، به بیداری ها و توبه ها رسیدیم و به گنبد طلایی که سوسو میزند.
آقاجان! در شب ماتم و دریغ و درد رو به غریبانه های مظلومیت تان ایستادیم و دنیا را دوره کردیم. همراه شدیم با شمع هایی که هربار بی صدا، رنج سوختن را برخود هموار میکنند تا رهبر روشنایی باشند.
آن شب را با مشتی اشک و دعا روبهروی طوس امیدها و عاشقانه هایمان، روبهروی آستان امامت تان زانو زدیم و دل را به دریای رحمت و مهربانی تان سپردیم. خطابه نوشیدیم و عزا را بر سر و سینه کوبیدیم.
آقاجان! شب شهادت تان با سوگ غریبان کربلا و مدینه و خراسان، یار همراه شدیم و بی وزن تر از قطره های زلال باران رو به آستان بلندمرتبه پروردگار، قلبهای اندوهگین مان را زمزمه کردیم.
با شمع هایی که شاید از پس واژه های ناگفته مان بربیایند، آمدیم و دور بهشت ضریح تان طواف کردیم و گفتیم: ای امام رئوف! قرنهاست که دیگر انگورها کنار فرات، خاک بر سر میپاشند و هرروز میمیرند و جان میدهند و قرنهاست که راز بزرگ عشق از زبان شمع ها آشکار میگردد.
نظر شما