بانوی دانشمندی که تاکنون کودکان زیادی را درمان و از مرگ نجات داده و بسیاری از پزشکان بنام امروز، درس طبابت و انسانیت را در مکتب او آموختهاند او میگوید: نام و نشان خودم را بیشتر از عنوان «دکتر» دوست دارم، زیرا معتقدم تیترها خیلی بیارزشاند و نام و رفتار انسان است که شخصیت او را معرفی میکند.
بنابراین من نصرت لطفی متولد آذرماه 1317 از شهر فرهنگ پرور بیرجند هستم و بدون اغراق باید بگویم شهر من و یا وطن کوچک من «بیرجند» از نظر فرهنگی و اخلاقی جایگاه ویژهای در کل ایران دارد که به آن افتخار میکنم.
وی ادامه میدهد: دوران دبستان و دبیرستان را در بیرجند گذراندم و در سال 1336 به عنوان نخستین دانشجوی دختر همراه با 29 پسر وارد دانشکده پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد شدم. نخستین سالی که دوره پزشکی هفت ساله شده بود و چون برنامهریزی درستی نشده بود تمام درسهای سال اول را در سال دوم تکراری خواندیم.
سال 1341 استاژر بخش اطفال بودم و سال 43 از دانشکده پزشکی مشهد فارغ التحصیل شدم. دوره پزشکی برایم سخت، ولی شیرین گذشت، چون همسر و فرزند داشتم با این حال باید درس هم میخواندم و علاوه بر تئوری دوره عملی را هم میگذراندم. بیشتر اوقات همراه با لالایی که برای خواباندن کودکم میخواندم کتابهایم را هم مرور میکردم.
پس از فارغ التحصیلی من آسیستان رسمیدانشگاه شدم. یعنی هم باید درس میدادم و هم درس یاد میگرفتم. در آن زمان بهترین دکترهای امروز مثل دکتر اعتمادی، دکتر فخاری، دکتر واحد، دکتر فرید حسینی، دکتر رجبیان و ... شاگردان من بودند و من به آنها افتخار میکنم.
این پیشکسوت پزشکی میافزاید: در سال 44 رسماً آسیستان اطفال شدم و شاگرد استاد دکتر محمدتقی صراف (استادیار بخش اطفال) بودم. سال 45 درمانگاه اطفال بیمارستان قائم(عج) افتتاح شد و من به درمانگاه رفتم و دکتر صراف در بخش بیمارستان امام رضا(ع) بودند. ما دو نفر با یک بخش اطفال که 25 تخت داشت، از نوزاد تا 12 سال را پذیرش میکردیم و در این بخش هم یک اتاق درمانگاه داشتیم که بیماران بیمارستان قائم را برای بستری به آنجا میفرستادیم. با امکانات بسیار کمیکه آن زمان وجود داشت و تعداد ما که اندک بود و کودکانی که نیاز به درمان و بستری داشتند. اما با دل و جان کار میکردیم و حتی با یک میکروسکوپ کوچک در بیمارستان امام رضا (ع) آزمایش ادرار را هم برای بچهها انجام میدادیم.
* دستگاه فتوتراپی بیمارستان اختراع من بود
با توجه به اینکه نوزادان بخش زایشگاه را هم در درمانگاه امام رضا(ع) ویزیت میکردم و خیلی از آنها زردی داشتند به فکر درست کردن دستگاهی افتادم که کار فتوتراپی (نوردرمانی) را برای درمان زردی نوزادی انجام دهد، بنابراین یک نجار آوردم بیمارستان و با یک جعبه و هشت لامپ مهتابی که برابر یک لامپ فتوتراپی بود دستگاهی درست کردیم که بچههای مبتلا به زردی را درمان کنیم و خوشبختانه موفق هم شدیم و با این کار توانستیم بچههای زیادی را از آسیب نجات دهیم.
دکتر لطفی میافزاید: در سال 47 همراه با دکتر صراف، دکتر اخوان و دکتر یغمایی به عنوان مدیرگروه اطفال مشغول کار بودم و در همین زمان استادیار رسمیشدم. در سال 48 نیز رسماً عضو هیأت علمیدانشگاه شدم و پس از استادیاری درجات دانشیاری و استادی را کسب کردم.
* زمان شکوفایی بخش اطفال
در سال 48 (ریاست دکتر ضیایی) تمام دکترهای ایرانی که در آمریکا درس خوانده بودند به مشهد دعوت شدند و با آمدن آنها و مشغول به کار شدنشان بخش اطفال شکوفا شد و من که درآزمون ادامه تحصیل در خارج از کشور قبول شده بودم به آمریکا رفتم تا روشهای تشخیص بیماریهای فنیل کتونوری و عقبماندگی و منگولیسم را پیدا کنم. چون آن زمان کودکان مبتلا به این بیماریها زیاد بودند من هم که عاشق بچهها بودم دوست داشتم برای بچهها راهی پیدا کنم که از بیماریشان جلوگیری کنم. به همین خاطر در برگ آزمونم نوشتم که دوست دارم تحقیق کنم و علت عقبماندگی ذهنی بچهها را پیدا کنم تا جلوی آن را بگیرم. به همین خاطر به آمریکا رفتم و دوره بیماریهای ژنتیک را در اطفال گذراندم و این درحالی بود که ماهی 600 دلار از آمریکا میگرفتم و در دانشگاه جان هاپکینز در شهر بالتیمور درس میخواندم.
در سال 1350 پس از بازگشت از آمریکا در بیمارستان قائم (عج) مشغول به کار شدم.
* نخستین تعویض خون کودک
من در بیمارستان قائم(عج) تمام وقت بودم و همه کسانی را که دنبال علم بودند پشتیبانی میکردم در یک فرصت مطالعاتی به مدت دو ماه در دانشگاه اولم آلمان دوره نوزادان و شیرخواران را گذراندم و پس از آن در سال 52 برای نخستین بار «تعویض خون» را برای بچههای مبتلا به زردی نوزادی انجام دادم.
در سال 54 از بیمارستان لندن درخواست کردم مرا برای شرکت در دوره نوزادان نارس به هزینه خودم بپذیرند و پس از پذیرش در (همراسمیت هاسپیتال) لندن دوره نوزادان نارس را گذراندم و در بازگشت یک اتاق با 12 انکوباتور درست کردم که بچههای نارس را در آن نگهداری کنند تا از مرگ آنها جلوگیری شود و ... و بدین ترتیب بخش مراقبتها ویژه نوزادان را راهاندازی کردیم.
تاکنون با تمام وجود برای سلامت کودکان این مرزوبوم که سرمایههای آینده هستند تلاش کردم و با شرکت در کنگرههای داخلی و بینالمللی به عنوان سخنران، استاد راهنمای پایاننامه دانشجویان پزشکی، تالیف کتابهای پیشگیری و واکسیناسیون در کودکان و ژنتیک در پزشکی (بالینی) مقالاتی درباره نوزادان نارس و زردی نوزادان و ... بیش از 15 سال تدریس درخصوص علوم بالینی و نظری بیماریهای کودکان و فرزندان برای استاژرها، انترنها، دستیاران بخش کودکان، دانشجویان مامایی و پرستاری تحقیقات در زمینه تشخیص و درمان بیماریهای جنینی قبل از تولد و بررسی سونوگرافی و ... سعی کردهام در جهت ارتقای سلامت کودکان گام بردارم و معتقدم برای داشتن جامعهای سالم و رسیدن به پیشرفت و توسعه باید بیش از اینها برای سلامت کودکان سرمایهگذاری کنیم. من در کنفرانسی در گوتن گن آلمان مقالهای در زمینه «ارث و ژنتیک در بیماری صرع» ارایه دادم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و امروز که شاگردان من در عرصه جهانی حضور پیدا میکنند گویی خودم را در کنار آنها احساس میکنم. زیرا اعتقاد دارم هر چه تحقیق و پژوهش بیشتر داشته باشیم بهتر میتوانیم با بیماریها مبارزه کنیم و امروز خوشبختانه کشورمان به لحاظ پیشرفت های علم پزشکی و ارایه مقالات در این زمینه در دنیا جایگاه خوبی پیدا کرده است.
بنابراین باید به جوانان بگوییم که هیچ چیز به آسانی به دست نمیآید، بلکه باید برای همه چیز زحمت کشید. ضمن اینکه در کنار کسب مقام و مرتبه علمیهیچ گاه نباید انسانیت را از یاد برد، زیرا شخصیت واقعی انسانها بیش از هر مقام و رتبهای ارزش دارد و باید آن را حفظ کرد.
* جوانها بخوانند
خانم دکتر لطفی در مرور خاطرات خود میگوید: آن زمانها زندگی مردم خیلی ساده بود، اما همان زندگی ساده هم با زحمت به دست میآمد با این حال مردم قدر آنچه داشتند را میدانستند چون برایش زحمت میکشیدند. برخلاف امروز که جوانها میخواهند از روز اول صاحب همه چیز (خانه، زندگی، مطب، ماشین، باغ، ویلا و...) باشند و اگر ندارند پدر و مادر خود را مقصر میدانند.
این استاد فرهیخته میافزاید: هیچ وقت فراموش نمیکنم زمانی که درس میخواندم (دانشجوی پزشکی) افزون بر تحصیل، شوهرداری و بچهداری میکردم. آن سال همسرم در خیابان تهران مطب داشت و برای ویزیت هر بیمار یک تومان دریافت میکرد. زمستان بود و ما هم برای گرم کردن اتاقمان از علاءالدین استفاده میکردیم. اما شنیده بودم که علاءالدین موجب آسم میشود و من که بچه کوچک داشتم میترسیدم فرزندم به آسم مبتلا شود.
مرتب به همسرم که پسرعموی من است (دکتر لطفی) میگفتم کاش بتوانیم یک بخاری چکهای بخریم که بچهمان مریض نشود و او در پاسخ میگفت: میدانی اگر بخواهیم بخاری بخریم باید چند تا مریض ویزیت کنم؟ من باید 55 مریض ببینم تا بتوانم یک بخاری چکهای بخرم. و به من میگفت صبر کن تا پولمان جمع شود شاید سال دیگر بتوانیم بخاری بخریم. من هم جز صبر و صرفهجویی کار دیگری نمیتوانستم بکنم.
به همین خاطر هیچ وقت فراموش نمیکنم روزی که دکتر از صبح به مطب رفت و تا عصر خبری از او نشد و همچنان در مطب بود. من هم بچه را روی پایم خوابانده و تکان میدادم و کتاب انگل شناسی میخواندم تا برای امتحان آماده شوم که ساعت 4 بعدازظهر زنگ در خانه به صدا درآمد. بچه را بغل کردم و رفتم در را باز کردم که با تعجب همسرم را دیدم با یک بخاری چکهای آمده و من که از خوشحالی سر از پا نمیشناختم .
وی ادامه میدهد: نمیدانید آن لحظه برای من چقدر خوشحال کننده بود که هنوز آن را به خاطر دارم. وقتی از او پرسیدم که این همه پول از کجا آوردی؟ گفت: یک خانواده اهوازی که برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد آمده بودند امروز به مطب من آمدند و من سه تا پسرشان را ختنه کردم، پدر و مادر و چند تا از افراد خانواده را ویزیت کردم و نسخه نوشتم و وقتی رفتند یک پاکت روی میز من گذاشتند. داخل پاکت را که نگاه کردم 57 تومان پول ویزیت و ختنه بچههایشان را حساب کرده بودند. من هم 55 تومان دادم یک بخاری خریدم و 2 تومان هم اضافه آمد. و حالا من خوشحال بودم که مانند بقیه همکاران شوهرم، ما هم بخاری چکهای داشتیم. البته آنها مبل و صندلی و پشتی هم داشتند، ولی من به همین بخاری چکهای قانع بودم. این خاطره را گفتم تا جوانهای امروزی پدر و مادرها را محاکمه نکنند و مقصر ندانند. ما هم آن زمان میتوانستیم از پدر و مادرمان کمک بگیریم، اما نمیخواستیم این کار را بکنیم و دوست داشتیم خودمان زحمت بکشیم و آنچه میخواهیم به دست بیاوریم. خوشبختانه اکنون هم یک زندگی ساده و راحت داریم و به آنچه داریم قانع هستیم و دوست نداریم خودمان را دلبسته لوازم لوکس خانه و آهن و چوب و پارچه و مبل و صندلی و پرده و غیره کنیم.
من درحال حاضر مطب را تعطیل کردهام چون وظیفه مهمتری از طبابت دارم و آن هم پرستاری از همسرم است که از شش سال پیش دچار آلزایمر و افسردگی شده و من از اینکه میتوانم از او مراقبت کنم خدا را شکر میکنم.
به جوانها هم توصیه میکنم تا میتوانند دنبال علم و دانش و کمک به مردم باشند تا اینکه خودرا درگیر خواستههای بیانتها کنند، زیرا خواستههای بشر تمام شدنی نیست. یادمان باشد خداوند را در هر کاری شاهد و ناظر بدانیم و رضایت او را جلب کنیم و کاری کنیم که دعای خیر مردم به زندگیمان رونق و برکت بدهد.
نظر شما