گروه هنر- آرش شفاعی -اخلاق، مجموعه ای از باید و نبایدهایی است که مورد التزام اعضای یک جامعه است. 

فقط به خاطر بیست میلیون تومان

اخلاق بخشی از بدیهیاتی است که افراد جامعه بر سر آن توافق دارند تا نظام زندگی اجتماعی بر مبنای آن استوار شود و خروج از این محدوده ، انحراف از خطوط قرمز جامعه محسوب می شود.

در یک جامعۀ دینی و مومن، این الزامات بشدت تحت تأثیر دستورهای مذهبی است و آنچه دین به عنوان دستور زندگی مورد وفاق بسیاری از افراد تعیین کرده چهارچوب های اخلاق را تشکیل می دهد، اما سؤال اینجاست که چه چیزهایی باعث می شود باوجود پایبندی شماری از افراد جامعه به دین و مذهب در بزنگاه هایی مهم و تأثیرگذار پا را از این چهارچوب فراتر بگذارند و دست به اعمالی بزنند که اگرچه خود از انجامشان ابا دارند و به خاطر ارتکاب این اعمال شرمگین هستند ، ولی در نهایت به آنها تن می دهند؟ پاسخ ابراهیم ابراهیمیان، کارگردان این فیلم به این سؤال چنین است: دروغ و پول!

«طاها» شخصیت اصلی فیلم که نقش او را صابر ابر بازی می کند، برخلاف اینکه فردی با گرایش های مذهبی است، به خاطر شخصیت نامتعادل و متزلزلش درگیر هردو آفت است. او هرجا که منفعتش باشد دروغ می گوید. به پیرمردی که او را برای تنظیم دیش ماهواره به پشت بام فرستاده است، می گوید آنتن را نتوانسته است تنظیم کند، در حالیکه به پشت بام رفته و سیگار کشیده است؛ بدون گفتن واقعیت به صاحبخانه زنش را به خانه ای که در آن کار می کند، می آورد و به دختر پیرمرد می گوید که کپسول هایش را عوض کرده است، درحالیکه چنین نکرده است. دروغ های کوچک سرانجام به دروغ های بزرگ و وحشتناک ختم می شود و همه چیز دیگر در دومینوی دروغ های پی در پی فرو می رود.

 

 پول ، پول و بازهم پول

در این میان ، چیزی که سقوط اخلاقی افراد را تشدید می کند، نیاز اقتصادی است. نیاز اقتصادی باعث می شود که افراد خود را برای پای کشیدن از دایرۀ اخلاقی توجیه می کنند و این توجیهات که خود افراد در بی بنیاد بودنشان شک ندارند، آنان را در سقوط های پی در پی اخلاقی به نوعی «بی اعتنایی» می رساند به گونه ای که دیگر بدون هیچ عذاب وجدانی به این روند رو به صفر تن می دهند. به یاد بیاوریم زمانی که طاها بر سر همسرش داد می زند: « فقط برای بیست میلیون تومان همچین کاری کردی؟» و بعد خودش در ادامه به بازی کثیف دختر پیرمرد تن می دهد.

ابراهیم ابراهیمیان در «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» به دنبال نشان دادن همین سقوط اخلاقی مفرط در بخشی از جامعۀ ماست؛ سقوطی که اختصاص به یک طبقۀ اجتماعی ندارد و با جایگزین شدن نظام مبادله به جای نظام اخلاق و سرایت کردن عطش ثروت به همۀ افراد جامعه ، دیگر امری مکتوم و ناگفته محسوب نمی شود.اتفاقاً او برای نشان دادن عمق ماجرا دست روی مسأله ای به بزرگی و حساسیت مرگ یک انسان و بخصوص مرگ یک پیرمرد و یک پدر می گذارد، اما نتیجۀ کار آنچنان که باید و شاید عمیق نیست. فیلمنامۀ فیلم دچار مشکلاتی است که نمی تواند اصل ماجرای مرگ پیرمرد و دفن نکردن او را برای مخاطب توجیه عقلانی و منطقی درستی کند.

توجیه فیلمنامه برای اینکه زوج جوان ( طاها و ریحانه) پیرمرد را پس از مرگ به خاک نمی سپارند، این است که آنها پول خود را از دختر پیرمرد نگرفته اند، پس مرده را نگه می دارند تا پس از تسویه حساب، مرگش را اطلاع دهند، اما مسأله اینجاست که هر عقل سلیمی می داند با مشخص شدن زمان مرگ پیرمرد ، طاها مجرم است و باید در دادگاه و پلیس پاسخگو باشد و عملاً دختر پیرمرد هر لحظه که بفهمد پدرش مرده است، می تواند از طاها شکایت کند؛ ضمن اینکه داستانک های زیادی در داستان باز می شوند که بدون سرانجام و کمک به پیشبرد خط داستان رها می شوند، برای مثال دانستن اینکه همسر پیرمرد سال ها قبل گم شده است و او از همان زمان عکس آدم های گمشده را در دفتری می چسباند به داستان فیلم چه کمکی می کند؟

مشکل اصلی فیلم هایی مانند « ارسال آگهی تسلیت به روزنامه» این است که از روی دست فیلم های دیگر و  ایده های دیگران ساخته شده است. فیلم در لحن و تأکیدهایش بر سر ماجرای دروغگویی افراد علاوه بر تأثیرپذیری از  فیلم «آمادور» ساخته فرناندو لئون دی ارانوا بشدت به زبان سینمایی «جدایی نادر از سیمین» وابسته است و این وابستگی حتی در تصویربرداری فیلم هم مشخص است، اما فیلم فرهادی متکی به فیلمنامه ای منسجم است که هر بخش آن بخشی دیگر را پوشش می دهد، اما در اینجا با فیلمنامه ای نه چندان استوار روبه‌روییم.

 آیا ساخته شدن این فیلم با فیلم دیگری با مضمونی بشدت شبیه این اثر(ملبورن) ساختۀ نیما جاویدی به صورت همزمان نشانه ای از این نیست که اسکار فرهادی نتیجۀ خود را در مضمون و نگاه بر فیلمسازان جوان ایرانی گذاشته است و از این پس باید شاهد برزمین ماندن مرده های دیگری در سینمای ایران باشیم؟

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.