حسین پورحسین: خبر کوتاه بود: «پدر و مادر شهیدی پس از وقف منزل مسکونی خود، برای ادامه زندگی به خانه سالمندان رفتند.»

 پدر شهید خانه اش را وقف کرد  و به خانه سالمندان رفت!

خواندن این خبر بهانه‌ای شد که پای صحبت پدر و مادر شهیدی بنشینیم که خانه مسکونی خود را وقف مدرسه کرده‌اند، تا بچه‌های روستایی در 40 کیلومتری مشهد در آنجا درس بخوانند و آنجا را خانه خود بدانند.

این نیک اندیشان با نیتی خیرخواهانه- در حالی که نزدیکانشان آماده خدمتگذاری آن‌ها بودند- پس از تحویل کلید خانه، برای ادامه زندگی، آسایشگاه سالمندان را انتخاب کردند.

حاج «حیدرعلی طویلی قصیر» همان کسی است که در اقدامی آگاهانه خانه مسکونی‌اش را در مطهری شمالی هدیه کرد تا در روستایی در مجاورت زادگاهش به نام فرزند شهیدش مدرسه ساخته شود و اکنون نام این شهید بر تارک این دبستان، یاد جانفشانی این شهید جاویدالاثر را برای همیشه زنده نگه خواهد داشت.

وقتی با این مرد بااخلاق همصحبت می‌شوی، شیفته اخلاص عملش می‌شوی. او نه از سجایای فرزند شهید و افتخارآفرینی‌های او می‌گوید و نه زیاده‌گوست انگار که سال‌هاست با ما آشنایی دارد و ما را از خود جدا نمی‌داند، بدون هیچ حاشیه‌ای می‌گوید: حاج خانم ما دو سال است که کمر درد و پا درد دارد و به قول امروزی‌ها آرتروز دارد و نمی‌تواند درست پیاده‌روی کند و من هم دیگر پیر و افتاده شده‌ام و نمی‌توانستم از ایشان آن طور که باید پذیرایی کنم، با رضایت خودش تصمیم گرفتیم که ایشان را به خانه سالمندان که متعلق به بنیاد شهید است، منتقل کنیم.

*عاشقانه‌های پدر شهید

حاج آقا حیدرعلی، مردی است به تمام معنا بی‌آلایش و بسیار راحت، حرفش را می‌زند و می‌دانم که او کسی است که همه دوست دارند در کنارش باشند و از او پذیرایی کنند.

دخترش پزشک داخلی است و دامادش هم دکترای روانشناسی بالینی دارد. نوه هم دارد که با احترام از او و مادر شهید پذیرایی می‌کنند.

وقتی از او می‌پرسم که چه شد دوست و آشنا و هم محلی‌ها را تنها گذاشتی و خانه را وقف و خانه سالمندان را انتخاب کردی، می‌گوید: ما آفتاب لب بوم هستیم، امروز هستیم، فردا معلوم نیست باشیم یا نباشیم، حاج خانم ما هم در خانه سالمندان تنها بود و ما هم نمی‌توانستیم بدون ایشان زندگی کنیم، این بود که از تاریخ 11 خرداد امسال رفتم آنجا تخت گرفتم و کلید و سند خانه را تحویل آموزش و پرورش دادم تا بچه‌های روستای ما بتوانند درس بخوانند. من خودم پسری درسخوان داشتم که همه‌اش به خواهرش می‌گفت، درس بخواند.

حاج حیدرعلی آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: حمید، تک پسر ما و بچه اهل و خداشناسی بود و درسخوان. انقلاب که شد، او رفت بسیج و سپاه و در سال 60 و 61 هم پسرم رفت و هیچ اثری از او پیدا نشد که نشد، رفتنش هم برای خدا بود. او رفت، اما حقوق این طفلک را به ما می‌دهند و ما هم فکر می‌کنیم که او هست و هوای ما را دارد، هر چند که در کنار ما نیست. ما هم فکر کردیم کاری بکنیم که اگر خودش را نمی‌بینیم، حداقل نامش را زنده نگه داریم و نامی از او در خاطره‌ها بماند و به این آرزو رسیدیم. مدرسه خانه ماست و خانه حمید و دیگر بچه‌هایی است که در آنجا درس می‌خوانند.

*مادر شهید چه می‌گوید؟

حاجیه خانم طلعت خزایی، مادر شهید 71 سال دارد، درست همسن و سال همسرش حاج حیدرعلی است. او به دلیل کهولت سن و بنا به درخواست خودش همه را راضی کرد که دوران نقاهت را به دلیل عارضه مفاصل در محلی بگذراند که بتوانند از او مراقبت کنند.

مادر شهید می‌گوید: بدون ویلچر بسختی می‌توانم راه بروم هشت سال پیش تصمیم گرفتیم خانه مسکونی را در مطهری شمالی برای دبستان واگذار کنیم و قرار بر این شد که تا زمانی که در قید حیات هستیم، این ملک را که وقف آموزش و پرورش کرده بودیم، در اختیار داشته باشیم، بعد هم فکر کردیم که چرا این کار را در زمان حیات خود انجام ندهیم. این بود که با وجود اینکه می‌توانستیم از محل زندگی که همه با ما دوست و همسایه بودند، استفاده ببریم، تصمیم گرفتیم ملک را تحویل آموزش و پرورش بدهیم تا آن را بفروشند و به جای آن مدرسه‌ای در روستای «طویل» بسازند و چون این روستا که در همجواری گوارشک قرار دارد، مدرسه خوبی داشت، مکان مدرسه در روستای گوارشک با کمک اداره (اداره کل نوسازی و تجهیز مدارس) ساخته شد و ما خوشحالیم که این مدرسه به نام فرزندمان، شهید حمید طویلی قصیر نامگذاری شده است.

*آرزوی شهید از زبان داماد پزشک

دکتر کاظم زاده، روان شناس بالینی و داماد خانواده هم که رابط تماس ما با پدر و مادر شهید بود، می‌گوید: حمید آقا طویلی قصیر خیلی آرزو داشت خواهرش درس بخواند. همسرم، فاطمه خانم طویلی، پزشک عمومی است و آرزوی برادر شهیدش را برآورده کرده است و اکنون خوشحالیم که پدر و مادر شهید در کمال آرامش و باخیالی راحت آنچه را که داشتند، در قالب خانه مسکونی در مشهد برای تعلیم و تربیت فرزندان این آب و خاک هدیه کردند و آسایش در خانه را به آرامش در آسایشگاه سالمندان ترجیح داده‌اند.

دکتر کاظم زاده تأکید می‌کند که آن‌ها نیازی به رفتن به خانه سالمندان نداشتند. در آنجا هم که هستند، ماهی یک میلیون و پانصد هزار تومان هزینه پرداخت می‌کنند، ما هر چه تلاش کردیم آن‌ها را راضی کنیم به تهران بیایند، نشد، می‌گویند، ما می‌خواهیم در جوار حضرت علی بن موسی الرضا(ع) زندگی کنیم و آسایشگاه توانبخشی ایثار هم مثل خانه ماست.

این آسایشگاه توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران اداره می‌شود و البته با همه این‌ها هیچ کجا خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، نمی‌شود. حاج آقا و حاج خانم از نظر سلامتی احتیاج به پرستار و مراقبت دارند. آن‌ها خودشان دوست دارند که در آسایشگاه باشند تا بچه‌ها در روستا در کمال آسایش درس بخوانند.

* درس‌هایی از نامه‌های شهید «طویلی»

شهید حمید طویلی قصیر، نامه‌های فراوانی را از خط مقدم جبهه برای پدر و مادر و خواهر با خطی خوش نوشته است. او در یکی از نامه‌ها خطاب به خواهرش نوشته است: «درست را بخوان و از همه مهم‌تر به تو سفارش می‌کنم که احترام پدر و مادر را نگه‌دار، با آن‌ها به خوبی و نیکی رفتار کن، قدر زحمات آن‌ها را بدان و مطمئن باش که حق زیادی به گردن ما دارند، برای مامان زیارتنامه بخوان و هر بار که از تو خواستند، با ایشان به حرم بروی، خواهش می‌کنم حتماً اطاعت کنی و برایشان زیارتنامه بخوانی.»

در نامه دیگری خطاب به مادر نوشته است: «پدرم را فراموش نکن، همچنان که نمی‌کنی، او بسیار احساساتی است. از جانب من رویش را ببوس، اشک مجال ادامه‌ام نمی‌دهد... دیدار به قیامت»

در همین نامه آمده است: «مادر به بزرگی خدایت و به مهربانی و صبر قسمت می‌دهم که مرا ببخش، چه، به رضایت تو سخت نیازمندم.

بگذار بگویم مادر!

آنچه دارم از کوشش تو و لطف خدا دارم.

اگر سواد دارم، اگر قرآن آموختم، اگر شاگرد اول شدم، اگر به سپاه رفتم، اگر... اگر. اعتراف دارم و با شرمندگی می‌گویم که حتی حق تو را بر خودم نشناختم، چه رسد به اینکه انجام دهم. ای ابرهای آسمان! چرا گریه نمی‌کنی، مگر اندوه مرا نمی‌بینی، ای چشمه سارهای کویر! چرا از شما صدایی بلند نمی‌شود.

از تو چه بگویم مادرم، مادر خوبم، مادر صبورم، مادر شجاعم...».

حمید طویلی قصیر، دانش آموز دبیرستان ابن یمین مشهد، دانش آموز ممتازی که از شورای تربیتی و  دبیران این آموزشگاه به عنوان دانش آموز ممتاز کارت افتخار را به سینه سنجاق کرده است، با کارت شناسایی رزمندگان از محل خدمت در بخش فرهنگی سپاه مشهد واقع در خیابان امام خميني(ره) در تاریخ 10/12/60 به عنوان عضو سپاه از منطقه چهار به جبهه اعزام شد، در تعهدنامه‌ای که به سپاه داده است، می‌خوانیم: «اینجانب حمید طویلی قصیر تعهد می‌نمایم که پس از پایان مأموریت یا در صورت مجروح شدن پس از بهبود یا توسط شخص دیگری پلاک خود را تحویل دهم. در این تعهدنامه تأکید شده است که همه برادران به هیچ عنوان حق اطلاع به خانواده شهدا و مجروحان را ندارند تا از طریق مسؤولان مربوطه انجام شود و...»

شهید طویلی در تاریخ سوم خرداد سال 61 در منطقه کوشک حسینیه و در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر، به شهادت رسید.

این شهید دلاور 12 روز قبل از شهادت، نامه‌ای را با خط خوش برای  یکی از همرزمانش که دو پای خود را در عملیاتی از دست داده، نوشته بود: «حسین جان سلام. باور کن نمی‌دانم نامه را چگونه شروع کنم و چه بنویسم، برای تو که با قلبی صاف به مصاف خصم آمدی و مخلصانه کوشیدی و در این راه آن چنان به معشوق نزدیک گشتی که به درگاه با عظمتش هر دو پایت را هدیه نمودی، و باز هم می‌گفتی رضاءً برضائک ...»

در قسمتی از این نامه به محلی اشاره شده که 12 روز بعد شاهد شهادت این رزمنده با اخلاق هستیم.

با هم می‌خوانیم: «ما به ایستگاه حسینیه آمدیم، ایستگاه حسینیه یکی از توقفگاه‌های قطار اهواز. خونین شهر است که با خونین شهر 40 کیلومتر فاصله دارد و در حالی این نامه را می‌نویسم که عراقی‌ها تا مرز فرار کرده‌اند و از طرف پادگان حمیدیه و... پیشروی کرده‌ایم و اخیراً شلمچه آزاد شده است و بزودی است که شاهد آزادی خونین شهر باشیم و...»

رمزگشایی عدد 40

و حال اگرچه حمید طویلی قصیر در 40 کیلومتری خونین شهر جاویدالاثر شد، اما در 40 کیلومتری زادگاهش مشهد، نام او را برای همیشه زنده نگه داشته‌اند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.