جایی دورتر از بنگاه، آدرس را از یکی از بنگاههای املاک بلوار حجاب سراغ میگیرم، مرد بنگاهی اظهار بی اطلاعی میکند، اما پسر جوان میگوید: «در حسابی بنگاهی است که گل زیاد دارد» و میبینم که گل زیاد داشتن چه مشخصه خوبی است که چندین خیابان دورتر هم آدم را به گلهایش بشناسند.
به بنگاه که میرسیم بسته است. به راهنمایی جوانی که در حال گذر است زنگ منزل محمد قاسم صبوری را میفشارم و از آن طرف پاسخ میشنوم: «الان خدمت میرسم.»
بنگاه از آن بنگاههایی نیست که تا امروز دیدهام، بنگاههایی که بیش از همه سماور چایی شان به چشم میآید. این بنگاه جایی است چشمنواز که آدم بیشتر یاد گلفروشی میافتد. از آقای صبوری 60 ساله میپرسم، این همه گل چطور جمع شده اند و او پس از مکثی کوتاه میگوید: «اینها با عشق و علاقه جمع شدهاند، همیشه به گل و نگهداری و پرورش گل علاقه داشته ام. من بازنشسته آموزش و پرورش هستم و این بنگاه هم در اصل متعلق به پسرم است، اما پس از بازنشستگی با همکاری هم آن را اداره میکنیم و مقداری از این گلها قبلاً در منزل ما بودهاند، هر چند الان هم بخشی از گلها در منزل هستند، اما بعد از بازنشستگی و مشغول شدنم در این بنگاه زمان بیشتری برای رسیدگی به گل پیدا کردم.»
بعضی از گلها خیلی بزرگ هستند و کنجکاو میشوم درباره سن و سال آنها بدانم و پاسخ میشنوم: «بعضی از این گلها 25 سال عمر دارند، 23 ساله هم دارم و گل چند روزه هم دارم، چون من سالهاست گل نخریدهام و خودم گلها را با قلمه زدن افزایش دادهام و اکنون هم تعدادی قلمه آماده انتقال به گلدان دارم.»
چه حسی نسبت به گلها دارید و گلها چه قدر برای شما مهم هستند؟ این موضوع دیگری است که از این شهروند خوش ذوق میپرسم و این پاسخ را میشنوم: «شاید برای شما جالب باشد که من حتی یک شاخه شکسته از یک گل و یا یک قلمه را اگر در خیابان هم ببینم باید بردارم و آن را بکارم، چون فکر میکنم این یک موجود زنده است که حق حیات دارد و ما باید برای حیات به این موجود زنده کمک کنیم.»
صبوری حرفهایش را این گونه ادامه میدهد: «درباره مهم بودن گلها هم این را برایتان بگویم که من هر صبح وقتی وارد بنگاه میشوم با این گلها حرف میزنم و حتی چند آیه قرآنی را با صدای بلند میخوانم چون معتقدم گلها و گیاهان نیز تسبیح خداوند را میگویند و این قرآن خواندن بر آنها هم تأثیر میگذرد و البته وقتی قلمه را هم میکارم، همین رفتار را با گلها دارم.»
این همه توجه به گل از طرف این شهروند برایم جالب است و پرسش بعدی ام از او این است که حتماً وقتی میخواهید به دیگران هدیه بدهید از گل استفاده میکنید و پاسخ میشنوم: «هر سال بهار که میرسد من حدود 200 قلمه از گل هایی که دارم جدا میکنم و و پرورش میدهم تا وقتی شهریور ماه میرسد آنها را به دیگران میدهم هدیه گلی که به دیگران هم میدهم این است که اول برای ظهور امام زمان(عج) صلواتی بفرستند و بعد هم برای اموات خودشان و اموات بنده.»
یکی از نکات دیگری که در پرورش گلهای آقای صبوری برایم جالب به نظر میرسد این نکته است که او از سطل های دور ریختنی ماست هم به جای گلدان استفاده کرده است و در این باره هم میگوید: «برای من مهم این است که بتوانم فضایی با صفا را برای خودم و آنهایی که به بنگاه میآیند فراهم کنم و برای رسیدن به این هدف حتماً لازم نیست گلدان های گران قیمت بخرم، خیلی از چیزهایی که دور و بر ما هستند و حتی آنها را به عنوان ضایعات دور میریزیم هم میتوانند گلدان باشند، از جمله سطلهای ماست. من حتی خاک زیادی که برای گلدان هایم لازم دارم را هم نمی خرم، خاک این گلدانها مخلوطی از خاک سیاه، ماسه، کود حیوانی و پوشال برنج است که فقط آخری را میخرم، ولی بقیه چیزها در بیابان خدا هست. وقتی آفتاب و اکسیژن و این چیزها مجانی است، چرا نباید از پرورش گل لذت ببرم.»
حرف های آقای صبوری تمام میشود و دوباره گلها را تماشا میکنم، حسن یوسف، گل یخ، اشک عروس، نخل مرداب و چندین گل و گلدان دیگر که تماشایشان به تماشاگر وجدی درونی هدیه میدهد. هنگام خداحافظی این بنگاهدار مهربان چند قلمه هم به من و دوست همکارم هدیه میدهد با همان شرطی که به همه گل هدیه میدهد و من خوشحالم از اینکه ساعتی را در جمع گلها بودهام و با شهروندی همکلام شده ام که میداند:
«گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت»
مخاطبان گرامی!
لطفاً نظرات خود را در خصوص این مطلب به شماره 300072305 پیامک کنید.
نظر شما