چهل روز گذشته است. چهل روز از عاشورای علی اکبر و حّر و علی اصغر و عباس ، از مویه فرشتگان در صحرای نینوا...
آفتاب عمود می تابد و بیستم ماه صفر است. روزهای حزن بانویی که چهل روز می شود که حسین اش را زیارت نکرده است و تنها در کوچه ها و میدان ها و کاخ ها ، به یاد و خطابه اش پناه آورده است. به شورش بی امان فراق...
اربعین سالار عشّاق است... و زینب و سجاد و سکینه ، شرح شهادت و عبودیت می خوانند در گوش های به خواب رفته ی دنیا. صبر در چشمان قافله موج بر می دارد و از درب و دیوار شام و کوفه ، جهل و مکر فرو می ریزد.
مگر می شود اربعین باشد و از گنبد حضرت وفا و حضرت ارباب ، نسیم خنک بهشت نوزد و نوحه فرشته های گلاب پاش شنیده نشود ! مگر می شود دلی این روز را پای سجده بر تربت پسر فاطمه به پایان نرساند.
اینجا جمع خوبان ، جمع و هر دوردستی نزدیک است. نزدیک آن پنجره ضریحی که پیش خدا ، اعتبارش بسیار است.
نیست دلی که کربلا نرفته باشد ، به پای بوسی آستان حسین بن علی و نیست دلی که از مشک مهربان و زخمی عباس بن علی ، جرعه ای ننوشیده باشد.
اربعین است و دیگر چشم ها و گام های زائرانه رسیده اند به کربلا. با زبانِ اشک و بیرقِ فتح رسیده اند. با قلب هایی که سالهاست کربلا را سوخته اند.
صدای ذوالجناح شاه عشّاق می آید... خون آلود و بی شیهه... نگاه تبدارش درد می کشد... از بس که نیزه و تیر و شمشیر دیده است... گودال قتلگاه دیده است و سربازانی که اسب هایشان را بر صحرای چاک چاک کربلا می تازانند...
مگر می شود " الله اکبر " بسیار نگفت و ذکر " یا شهید مظلوم " سر نداد و کربلایی شد. مگر می شود به زانو نیفتاد و رفت تا حرم برادر... رفت تا حرم پسر با وفای امیرالمومنین و زائر شد.
مگر می شود حلقه های آه و بغض را در گلو نشکست و به دامان ریسه های اشک و سجاده پناه نبرد و در کرب بلا ، نفس کشید ؟ در این سرزمین تا ابد سوگوارِ سرخ فام.
اینجا دیار غربت و آشنایی ست. جاپای میلیون ها قلبی که چمدان شان سال هاست که جز بوی قرآن و گلاب و اشک نمی دهد. جز عطر زیارتنامه . جاپای میلیون ها قلبی که بر پیشانی ارادت شان جز سربند " یا حسین " و " یا کربلا " گره نزده اند.
اینجا دیار آباد شدن دل است. دیار دوستی با خدا. اینجا کربلاست...
نظر شما