۲۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۱
کد خبر: 327607

پیامبر اکرم(ص) یک قرآن به تمام معنی است که در جاهلیت جدید، منادی دعوت به آیه های تفکر و اندیشیدن است.

پیامبر اکرم(ص) یک حقیقت جاری است

به گزارش قدس آنلاین، پیامبر اکرم(ص) یک حقیقت جاری است در جریان زمان؛ یک حقیقت جاری که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد: در مأذنه های معنویت، در معابد شرق، در غارهای تفکر. حتی در خانه های طاغوت و در بتکده های درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.

پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگی خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.

پیامبر، یک صدای نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسی ها، از حقیقت و راستی آن نخواهد کاست.

پیامبر، یک قرآن به تمام معنی است که در جاهلیت جدید، منادی دعوت به آیه های تفکر و اندیشیدن است.
تا همیشه وام دار پیامبری ات هستیم

مسموم بی برادری

كاش خورشيدِ امروز با اين عقربك‏هاى زهردار ساعت‏ها بيدار نمي ‏شدند!

كاش شبانه‏ترين حزن براى آوردن جگرخراش‏ترين صحنه، در نمي ‏زد!

كاش همسر، اين همه دشمن نمي ‏شد!

كاش بقيع را با غليظ ‏ترين لهجه گريه، در محضرش نمى‏ديديم تا دسته دسته مرثيه ‏هاىِ جان‏سوز متولد شوند.

اما تقدير از درى وارد مي ‏شود كه انتظارش را ندارى.

خانه پر مى‏شود از «قساوت» كه فرايند قلب همسر است.

بقيع، پذيراى نغمه‏هاى زخم مي ‏شود.

آسمان مي ‏بيند كه برادر به بدرقه داغ‏پاره‏ها آمده است. حسين عليه‏السلام را به موسم بي ‏برادرى كشانده‏اند... .

چراغ را خاموش كن!

دلم هوای گریه دارد

آن روزها من فقط یک پسر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه‏هایت و آب خوردن از سقاخانه‏اتْ با کاسه‏های طلایی‏اش، دوست می‏داشتم.

آن‏چه از تو در خاطر کودکانه‏ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد.

پدر مرا بر روی شانه‏هایش سوار می‏کرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی‏ات می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم.

بعد، پدر گوشه‏ای می‏نشست و زیارتنامه می‏خواند و من بر روی سنگ‏های مرمر صحن آیینه‏ات، لی‏لی‏کنان بازی می‏کردم.

یک‏بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش‏هایم را از کفشداری می‏گرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.

پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آن‏قدر سراسیمه که کبوترها و یا کریم‏هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید!

چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه‏ام گرفت.

ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شده‏ام پدر مرا از یاد برده است.

از خیال این‏که مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریه‏ام بیشتتر شد.

یک دفعه یاد بی‏بی افتادم که همیشه می‏گفت: امام هشتم علیه ‏السلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت می‏کند.

یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی‏بی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.

همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می‏زد و دعا می‏خوان چشم‏هایم را بستم و از دلم گذشت:

یا امام رضا علیه‏السلام ! اگر کمکم کنی، قول می‏دهم که دیگر پسر خوبی شوم!

هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد...

حالا دیگر همه می‏گویند که من برای خودم آقایی شده‏ام و به قول معروف سری تو سرها درآورده‏ام؛ اما هنوز هر وقت کاسه‏های طلایی سقاخانه‏ ات را می‏بینم و

صدای نقاره‏ خانه‏ات هنگام اذان در گوشم می‏پیچید، به یاد آن قولی می‏افتم که به تو دادم و از خودم خجالت می‏کشم.

چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانه‏ام را از دست داده‏ام و از صداقت و معصومیت بچگی‏هایم دور شده‏ام و دیگر نمی‏توانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.

احساس می‏کنم مدت‏هاست که زیر قولم زدم و پسر بدی شده‏ام

شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم.

دلم برای گریستن تنگ است.

*حجت‌الاسلام محمدرضا قربانی

استاد حوزه و دانشگاه

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.