شما که در غربت اید و ما که در نادانی ، چقدر حال دنیا تعریفی ندارد. چقدر سعادت و خوشبختی بی رنگ و رو می شود و چقدر انتظار ، ثانیه هایمان را کشدار و تلخ می کند.
انگار اما گاهی شما از کنار دردهایمان می گذرید و به دعاهایمان آمین می فرستید که شور می افتد به جان مان. انگار باز شما دست اشک هایمان را می گیرید و آرامش خواهمان می شوید که نفس می کشیم.
آقاجان ! با تمام نامرغوبی و گناهکاریمان باز در دل کبرای غیبت به خواندن تان می نشینیم و از فراق می گوییم. از ترکیب دوری و عهد و جمکران و چشمان خیسی که هرروز شما را می خوانند.
ندبه می خوانند و سربرمُهر از رنجوری و خستگی شکوه نمی کنند. از رفاقت می گویند و از امامی که مظلومیت وصبرش هرروز قلب شان را می شکند.
فرزند نازنین نرگس ! در برابر شوری که هرروز از نام مبارک تان در ما برپاست و در برابر این دوری عظیم ، دوباره سرتسلیم برخاک می نهیم و رهبری تان را تمنا می کنیم. امامت موعودی را که روزی لباس درد از جانِ جهان برمی دارد و ضیافت عدل زمین را برپا می کند.
نظر شما