«قدم خیر» نمونه دختران و زنان بسیاری است که در گمنامی، قهرمانانه زندگی کردند تا قهرمانان این مرز و بوم را بپرورند. زنانی که همه کودکی و نوجوانی شان را گره زدند به دشواریهای دوره ای سخت و زودتر از آنچه باید بزرگ شدند تا بار سنگین مسؤولیت را به دوش بکشند. در نهایت نیز با همان گمنامی و مظلومیت از میان ما رفتند.
17 دی ماه، ششمین سالگرد در گذشت «قدم خیر محمدی کنعان»یا همان «دختر شینا» است. گزارش امروز را معطر کرده ایم به یاد و خاطره زنی که ترجیح داد گمنام از میان ما برود، پیش از آنکه حتی کتاب زندگی اش چاپ شود و قهرمانی اش را پیش روی ما بگذارد.
نور چشمی بابا
سال 1341 ، اردیبهشت از نیمه گذشته است، اما پدر هنوز در بستر بیماری سخت و طولانی مدت افتاده است. همسرش که وضع حمل میکند، انگار معجزه میشود و پدر یکباره از بستر بر میخیزد! نوزاد ،دختر خوش قدمی است و برای همین نامش را «قدم خیر» میگذارند. شاید برای همین خوش قدم بودن است که میشود نورچشم پدر و مادرش. آن قدر نورچشمی که برخلاف همه دختران روستای «قایش» از توابع شهر «رزن» در استان همدان، پدر و مادر او را طوری بار میآورند که اهل رفت و روب و آشپزی و سایر کارهای مرسوم در خانه نیست. همه دختران روستا دوست دارند جای او باشند و «قدم خیر» هم خودش را خوشبخت ترین دختر دنیا میداند، اما نور چشمی بودن زیاد دوام نمی آورد و قدم خیر در 14 سالگی و در میان باور و ناباوری خودش، همسر صمد (ستار) ابراهیمی میشود، جوان 21 ساله ای که عاشق دخترک شده است و در نهایت هم او را به دست آورده است. کار درست و حسابی ندارد و برای کارگری ساختمان به همدان و تهران میرود. قدم خیر تا به خودش میآید، انگار پرت میشود وسط معرکه زندگی و همه کارهای سخت خانه داری که تا آن روز تجربه نکرده است و علاوه بر آن کمک به مادر همسرش، میافتد به گردنش. همسرش سرباز است و هیچ وقت در خانه نیست. این در خانه نبودن همسر و تنهایی انگار تا سالها دست از سر قدم خیر بر نمی دارد. انقلاب میشود، صمد ابتدا به انقلابیون و سپس به کمیته و سپاه ملحق میشود، قدم خیر مادر فرزندانی میشود که بزودی تعدادشان به پنج نفر میرسد، جنگ تحمیلی در میگیرد و... او هنوز بیشتر روزها تنهاست و با سختی و تنهایی زندگی را میگذراند.
«مادر» بودن
مادر است و همسر. همه قهرمانی قدم خیر در داستان زندگی اش به همین «صبر،مادری و همسری» ختم میشود.جایی که با همه سوختن و ساختنهایش و در پاسخ به عشق بی حد و اندازه همسرش ، فضا و شرایطی را رقم میزند تا «صمدش» بتواند با خیالی آسوده به نبرد با دشمن بپردازد. او از جمله قهرمانان حاضر در صحنه جنگ نیست , ذره ای شبیه به قهرمان «دا» نیست ، اما در صبر و استقامت و همراهی با همسرش که سردار دلاور عرصه جنگ است، چیزی از قهرمانان هم عصر خودش کم ندارد. قهرمانی که ثابت میکند دلاوری فقط در میدان جنگ و آتش و خون نیست .
راز «دختر شینا» شدن
باید زن باشی ، مادر و همسر باشی تا التهاب روزهای چشم انتظاری ، تنهایی و راز و رمز «دختر شینا» شدن او را بفهمی. پای عشق و عاشقی به همسرت بایستی و با همه بریدنها و خسته شدنها و نا امیدی ها، از مسؤولیت مادری و همسری شانه خالی نکنی. این قهرمان بودن را با خودت بکشانی تا شهادت همسر. آن هم زمانی که فقط 24 سال داری و پنج فرزند قد و نیم قد. انگار فصل سخت تر تنهایی و گمنامی ات آغاز شده است. باید هنوز همان طور منتظر، مظلوم و گمنام مادری کنی تا 23 سال بعد. 23 سال بعد که بیماری کهنه ات سر باز کند و تور ا به آغوش خاک ببرد. آن وقت نسل امروز فرصتی پیدا کند و روایت قهرمانیهای خاموش تو و امثال تو را در لابهلای کتابها جستوجو کند. چقدر جای مادری ها، صبوری ها، صداقتها و قهرمانیهای تو و هم نسلهایت میان ما خالی است!
نظر شما