قدس/هنر/ رضا استادی: سینمای ایران در سال ۱۳۹۳ ساخت انبوهی از فیلم‌های ایرانی را تجربه کرد که در یک مسأله با هم اشتراک داشتند: «توجه به فرزند به عنوان موضوعی محوری».

 والدین ایرانی، فضای اروپایی

دراغلب آثار این‌چنینی خواستن یا نخواستن بچه و سرنوشت آن به خط اصلی داستان تبدیل می‌شد و ماجراهای فراوانی را شکل می‌داد. یکی از معروف‌ترین این آثار فیلم «ملبورن» ساخته نیما جاویدی بود که در آن زن و شوهری که مسؤولیت نگهداری چند ساعته از نوزادی را به عهده می‌گیرند، در اثر بی‌مبالاتی باعث مرگ کودک می‌شوند. حالا در فیلم شکاف، کودک چند سال بزرگ‌تر و موقعیت داستانی کمی‌ پیچیده‌تر شده است.
کیارش اسدی‌زاده در این فیلم که به گفته خودش «موضوعی شخصی انگیزه ساخت آن را فراهم کرد»، داستان دو زوج جوان را روایت می‌کند. زوج اول ـ با بازی ‌هانیه توسلی و بابک حمیدیان ـ برای مدتی کوتاه مسؤولیت نگهداری از فرزند مشترک زوج دوم ـ با بازی پارسا پیروزفر و سحر دولتشاهی ـ را به عهده می‌گیرند. زوج دوم از یکدیگر جدا شده‌اند و کودک مانند عنصری زائد میان آنها رد و بدل می‌شود. در نهایت مشکلات جسمی‌ کودک از یک طرف و بی‌توجهی زوج اول، ماجرا را به بحران می‌رساند. «بی مسؤولیتی» تِم و دستمایه اصلی فیلم است و فیلم براساس همین تم فضایی تعلیق‌آمیز ایجاد می‌کند. سن و سال بزرگ‌تر این کودک نیز به تعلیق بیشتر اثر کمک کرده است، بخشی از ماجرای فیلم نیز «طلاق والدین» است که بلاتکلیفی این کودک را تشدید و موضوع را بحرانی‌تر جلوه می‌دهد.
برای آن دسته از مخاطبانی که سینما را موضوعی «مهندسی شده» می‌بینند، شکاف نمونه‌ای مثال زدنی از اثری مهندسی شده است که تمامی‌عناصر آن چیده شده‌اند و حتی مخاطب باهوش می‌تواند ارتباط میان این عناصر و اتفاق‌های بعدی را هم بر اساس این الگو پیش‌بینی کند. با توجه به رفتار قهر آمیز میان زوج طلاق گرفته، کاملاً قابل پیش‌بینی است که برخوردی شدید میان آنها را شاهد خواهیم بود. رابطه آنها هرچند به واسطه طلاق قطع شده اما وجود فرزند مشترک، نقطه اتصالی است که می‌تواند وقایع بعدی را در داستان شکل دهد. البته با توجه به فضای حاکم بر فیلم، نمی‌توان انتظار مودت و دوستی میان این زوج را داشت و تماشاگر نیز بر اساس همین قرینه،
هر آن منتظر وقوع درگیری میان آنهاست اما آن بخش از ماجرا که طی آن سحر دولتشاهی اقدام به طرح شکایت علیه بابک حمدیان می‌کند، غافلگیری مهم داستان است که پیش‌بینی نمی‌شد. این مسأله در میانه روایت فیلم، به قصه جانی تازه می‌دهد. حتی می‌توان مرگ کودک را هم پیش بینی کرد چرا که فیلم برای بخش پایانی‌اش نیاز به یک گره بزرگ و مهم دارد که مرگ کودک آن را فراهم می‌کند اما پیچ و تابی که سازنده اثر با طرح شکایت به فیلمش می‌دهد، چالش جدیدی را در قصه ایجاد می‌کند.

 مسؤولیت سنگین بازیگران
بخش عمده‌ای از بار فیلم شکاف بر دوش بازیگران است. انتخاب چهار بازیگر حرفه‌ای و شناخته شده، فضایی را فراهم کرده تا در کنار انگیزه‌های تجاری برای کشاندن بیننده به سینما، سطحی از بازی باورپذیر هم قابل ارائه باشد. بابک حمیدیان در این فیلم خارج از چهارچوب‌های همیشگی انتخاب نشده است. او طبق معمول اغلب فیلم‌هایی که از او در این سال‌ها دیده‌ایم، نماینده طبقه متوسط جامعه ایران است که سرش به کار خودش است اما حادثه‌ای او را از مسیر خارج می‌کند. بخش عمده‌ای از این ویژگی به «هانیه توسلی» هم قابل تعمیم است. این بازیگر برای نقش دخترهای آسیب‌دیده و زنان درگیر بحران روحی همیشه گزینه خوبی است و برخی خصائص ظاهری همچون نگاه سرد و چهره معصومانه‌اش، بر توانایی ایفای چنین نقش‌هایی می‌افزاید. توسلی در فیلم شکاف نقش زنی را ایفا می‌کند که برای برطرف شدن بیماری خطرناکی که در کمین وی است باید باردار شود اما شرایط اقتصادی اجازه این کار را به او نمی‌دهد. البته این خط داستانی در کلیت اثر چندان پُر رنگ نیست و بیشتر به این کار آمده که ذهن تماشاگر را از قصه اصلی گمراه کند. بخش مهم و محوری فیلم چیزهایی است که در پیرامون شخصیت «سحر دولتشاهی» رخ می‌دهد و اساساً این بازیگر به واسطه اکت‌ها و حضور در فیلم، با دیگر نقش‌ها متفاوت بوده و در مرتبه‌ای بالاتر از همه آنها قرار می‌گیرد. دولتشاهی که با ایفای نقش‌های کوتاه دیده‌ شده، حضوری جدی در سینمای تجاری را با فیلم «مستانه» تجربه کرده است و سال گذشته سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای فیلم عصریخبندان را بدست آورد.  نقش او در شکاف نیز تقریباً همان نقش آفرینی عصر یخبندان است با این تفاوت که تا حدودی از گریه و زاری و شیون‌های او کاسته شده است که البته این مسأله در بخش پایانی فیلم به اوج خود می‌رسد، اما پریشان حالی ویژگی هر دو نقش است که در شکاف از جنبه‌ای دیگر ارائه می‌شود.

 فیلم خوبی است ولی...
شکاف فیلم قابل قبولی است و نمی‌توان ایرادی جدی به آن وارد کرد اما فیلمی‌ نیست که مخاطب عام ‌را به خود علاقه‌مند کند. ریتم کند، فضای سرد و قصه‌ای که روایتی به شدت اروپایی دارد برخی از مشکلات فیلم برای ارتباط با مخاطب عام است. کارگردان‌هایی از جنس اسدی زاده بیش از آنکه متعهد به روایت قصه‌ای عامه پسند و مثلاً ملودرام باشند، در پی خلق فضایی خاص و عمدتاً جشنواره‌ای پسند هستند. حال آنکه با همین عناصر می‌شد یک درام جذاب مخاطب پسند خلق کرد اما متاسفانه در اغلب موارد ساخت فیلمی ‌که گیشه داشته باشد، از سوی کارگردان‌ها امری مذموم تلقی می‌شود و آنها به جای ساخت فیلم برای مشتری ثابت و سنتی سینما، به دنبال ساخت آثاری هستند که معلوم نیست کدام مخاطب را هدف قرار داده است.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.