۲۶ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۲
کد خبر: 338567
حکمت از معنویت جدا نیست

سخن گفتن از «حکمت و معنویت» برای من سخت و مشکل است، خوف آن را دارم که در زمره‌ عمل‎کنندگان نباشم؛ زیرا از حکمت حکیم باید سخن بگویم و از معنویت کسی که اهل معناست؛ کسی باید از ارتباط این دو به سخن بپردازد که از هر دو بهره برده باشد.
«حکمت» در کنار علم، معرفت، خُبرَویت شاید معنای نزدیک به یکدیگر داشته باشند، اما باید توجه داشته باشیم که هریک بار معنایی خاص خود را دارد. علم مطلق آگاهی است که ما در زبان فارسی از آن به دانستن (مصدر) و دانایی (اسم مصدر) تعبیر می‌کنیم و به هر صورت که باشد، کلی، جزئی، محسوس و معقول، همه را ما با عنوان علم یاد می‌کنیم.
اما «معنویت» این‌گونه نیست؛ از آن به شناخت و شناخت مطلق تعبیر می‌شود و آگاهی نیست، بلکه باید گفت، اگر هم آگاهی باشد؛ آگاهی دقیق و مفصل و جزئی است که خالی از اجمال و ابهام است. «عالم بالله» معنایی دارد و «عارف بالله» معنایی دیگر، در همه‌ آن‌ها نیز بحث از آگاهی است.
در هر صورت، صحبت از آگاهی است، اما حکمت صرفاً آگاهی نیست؛ حکمت آگاهی از حقایق اشیا و عملکرد به اقتضای آن آگاهی است. ملاصدرا در اواخر جلد سوم اسفار وقتی بحث از عقل و عاقل و معقول به میان می‌آورد، تفاوت آن‌ها را بیان می‌کند و می‌گوید: عمده تفاوت حکمت با باقی واژه‌ها این است که در حکمت، صرف آگاهی، مورد توجه نیست. در گام نخست شخص باید به حقایق آشنا و آگاه باشد و سپس بر اساس و اقتضای آن آگاهی، ملتزم باشد؛ به این می‌گوییم حکمت و به چنین شخصی می‌گوییم حکیم.
کسی که می‌داند، اما در مقام عمل به اقتضائات آن پایبند نیست، شایسته‌ حکیم بودن نیست. کسی که مجموعه‌ای از اصطلاحات را جمع کرده و به معانی مشرف است و به قول امام خمینی(ره) شده ابلیس مجلس آرا، حکیم نخواهد بود. اگر شخص به حقایق دقیقاً آگاهی پیدا کند و به آن‌ها ملتزم باشد، او می‌شود حکیم. حکمت و حکیم یعنی دارای چنین شرایطی بودن و در این شرایط معنا پیدا می‌کند.
قلب انسان حکیم تنقیه و لایروبی‌شده و مهذب است، دقت دارد و حساس به امور است. این قلب سپس با حقایق عالم آشنا می‌شود و طبق این آشنایی عمل می‌کند و این شخص یعنی حکیم و این امر یعنی حکمت.
و اما معنویت؛ معنا گاهی اوقات در مقابل لفظ است و گاهی اوقات در مقابل صورت و نیز گاهی اوقات در مقابل چیزی که مقصود نیست، ما هریک از آن‌ها را که در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم معنا یعنی اصل و باطن، یعنی چیزی که اولاً و بالذات مورد توجه است و باقی هرچه هست، طفیل آن و به خاطر آن هست؛ و «معنوی» یعنی منسوب به «معنا» و «معنویت» مصدر جعلی از معنوی است.
 ارتباط «حکمت» و «معنویت» بدین صورت است که شخص با توجه به حکمت و آشنایی به حقایق و نیز التزام به این آشنایی، تمام مرزها و حدود ظاهری را پشت سر گذاشته و فتح کرده است و بدین‌‌ترتیب جلو رفته و به اصل هدف و باطن آن چیز دست یافته است؛ این است ارتباط میان حکمت و معنویت، نمی‌توان حکمت را از معنویت جدا دانست و نمی‌توان آن‌ها را از هم منفصل دانست که سپس بخواهیم آن‌ها را به یکدیگر پیوند بزنیم.
برای اینکه انسان احساس نزدیکی به ملکوت عالم داشته باشد، باید حجاب‌ها را بردارد؛ «از جمع کتب نشد رفع حُجُب / در رفع حُجُب کوش نه جمع کتب»؛ باید انس پیدا شود و این یعنی حکیم و این است حکمت همراه با معنویت یا برعکس معنویت همراه با حکمت.
در اینجا این خود انسان است که از این قرب و نورانیت لذت می‌برد و نیز کسانی که با این شخص حکیم همنشین هستند. زمانی که انسانی با یک انسانِ آشنا به انس و معرفت گذرانده است، لحظه به لحظه خیر است و باعث حیات قلب او می‌شود. حکمت، فلسفه و علوم تخصصی را باید این‌گونه فرا گرفت که جاودان باشد و بماند و آبادکننده‌ دنیا و آخرت باشد. آیت‎الله حسن‎زاده آملی می‌فرماید: تمام درس‌هایی که فرا می‌گیریم، اگر در آن راستا باشد، مایه‌ خیر و برکت است، اگر غیر از آن باشد، همه باعث وزر و وبال خواهد بود.
مولوی در مثنوی می‌سراید:
 جانور فربه شود لیک از علف / آدمی فربه ز عزست و شرف
آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش
 و سپس این را دارد که:
 «علم گر بر دل زند یاری بود / علم گر بر تن زند باری بود»
* عضو تحریریه فلسفه و کلام مرکز فرهنگ و معارف قرآن

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.