«سیدکاظم سیادتی» جانباز 70درصد مشهدی، تابستان سال گذشته صعودی افتخارآمیزی برای تیم کوهنوردی ایران داشت. او هیچوقت زانو زدن دو کوهنورد روس را جلوی پایش، روی قله «کورژنفسکایا» در تاجیکستان از یاد نمیبرد؛ زانو زدنی که احترام به همت و غیرت ایرانی بود. با این جانباز افتخارآفرین درباره صعود کم نظیرش گفتوگو کردیم. سيدكاظم 54ساله تاكنون در رشتههاي مختلف ورزشي از جمله شنا، دوی كوهستان و دارت مدالآوري کرده است. ميگويد: پس از تمرینات مداوم، این توانایی را در خود دیدم که میتوانم به این قله صعود کنم.
او در مســابقــات دوی کوهستـــان نیز رتبههایی را کسب کـــرده و در تجربــههای پیشین کوهنـوردی به بیسکمپ اورست، قلههای کالاپاتار و کلیمانجارو در آفریقا رفته، اما صعود به این قله، تجربهای بسیار متفاوت و دشوار بود. تعریف میکند: مسیر رسیدن به کورژنفسکایا بسیار فنی و صعبالعبور بود. خوشبختانه دو نفر از اعضای خوب تیم با من همطناب بودند.
او کمکهای مجید زحمتکش و علیرضا آخوندی را در این صعود موفقیتآمیز فراموش نمیکند. سرپرست تیم هم حسین امانی بود، کسی که نامش برای بسیاری از کوهنوردان داخلی و خارجی آشناست. امانی، توانایی صعود را در سیدکاظم دید و او را مجاب به آمدن کرد.
با دیدن غیرت تو انرژی گرفتیم
تیم منتخب کوهنوردان خراسان رضوی که در قالب تیم ملی، مردادماه 94 به قله 7هزار و 105متری کورژنفسکایا صعود کرد، در تلاش نخست خود بدلیل ثابتگذاری نشدن مسیر توسط تیم روسی و شرایط جوی بد در 55 متری قله، تصمیم به بازگشت گرفت، اما تیم ایرانی، مسیر را برای دیگر کوهنوردان حاضر در منطقه بازگشایی کرد. جالب اینکه آنها در مسیر بازگشتشان یک کوهنورد لهستانی را که دچار اِدِم مغزی شده بود و در یک قدمی مرگ قرار داشت، نجات دادند و به جانپناه رساندند. تیم در دومین تلاش برای صعود موفق شد که قله کورژنفسکایا را فتح کند. یکی از افتخارات تیم ایرانی، حضور جانباز 70درصد بالای قله بود. سیدکاظم سیادتی که در هر دو برنامه صعود به قله حضور داشته، میگوید: به قله که رسیدم از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. آن بالا خیلی با خدا راز و نیاز کردم و او را بخاطر توانایی و قدرتی که به من داده بود، شاکر بودم.
او میگوید: یکی از چشمهایم مصنوعی است و وقتی سرما میزد، حسابی دچار سردرد میشدم، اما صعود به یکی از بلندترین قلههای دنیا چنان برایم وجدآور بود که به سختیاش میارزید.
به گفته او پشت سر کوهنوردان ایرانی، دو کوهنورد روس هم حرکت میکردند. وقتی که به آن بالا رسیدیم، یکی از کوهنوردان روس روبروی من زانو زد و پاهایم را بوسید. باور نمیکرد که بتوانم با این شرایط، صعود کنم. کوهنوردان روسی میگفتند با دیدن من، برای صعود انرژی میگرفتند.
او افتخار این صعود را به همه ایرانیان تقدیم میکند و یادآور میشود: تیم ما در بین کوهنوردان بیسکمپ خیلی طرفدار داشت و همه پیگیر بودند که با این شرایط میتوانم صعود کنم یا نه.
پس از جانبازی به جبهه برگشتم
سیادتی درعمليات والفجر3 مهران، نوزدهم مردادماه سال62 بر اثر انفجار ميني كه در دست داشت، جانباز شد. او تخریبچی گردان بود. تعداد كمي از رزمندگان، تخريبچي بودند. حدود 18ماه را در جبهه گذراند. مدتی به مشهد آمد و گفتند که تخریبچی نداریم، برگرد. وقتی به منطقه برگشت يكي از دوستانش را ديد که بچه محل بودند، ازدیدنش حسابی خوشحال شد.
سیدکاظم تعریف میکند: يك شب با هم رفتيم كه خط را نشانم دهد. حوالي نيمه شب بود. فرداي آن روز قرار بود عمليات باشد. داشتم معبر را باز و مينها را جمع ميكردم. يك مين را پيدا كردم كه جديد بود و تابحال شبيه آن را نديده بودم. يك چاشني را باز كردم. چاشني دوم را كه خواستم باز كنم مين توي دستم تركيد. لباسهايم آتش گرفته و غرق خون شده بود كه دوستم رسيد بالاي سرم. دستهايم را بست و با وانت بچههاي اطلاعات از منطقه خارج شديم. مدام به هوش ميآمدم و از هوش ميرفتم . ديدم كه دستهايم نیست. دستهايم در لحظه انفجار پودر شده بود. سیدکاظم وقتی مجروح شد فقط 18 سال داشت. يكسال و نيم كارش تخريبچي بود و دورهاش را ديده بود. او حتی بعد از اینکه مجروح شد باز هم به جبهه رفت.
میگوید: بعد از مجروحيت در 3عمليات ديگر شركت كردم؛ از سال65 تا 67. با اينكه دست نداشتم ولي رفتم. نمیتوانستم اسلحه بدست بگیرم یا مین خنثی کنم، اما میتوانستم سوار موتور شوم. همین شد که پیک گردان شدم. به جبهه برگشتم تا به خودم ثابت کنم که هنوز مؤثرم.
دستهای مصنوعی را کنار گذاشتم
وقتي معلول ميشوي، بايد تلاش کنی كه آن نقص و كمبود در روحيه آدم اثر بدي نگذارد. او میگوید: به سمت ورزش رفتم تا خودم را تخليه كنم. اوايل دووميداني را شروع كردم ولي چون در سرم تركش داشتم، موقع دويدن سردرد ميگرفتم. سراغ شنا رفتم و تقريبا موفق بودم. چندين مدال ملي و جهاني كسب كردم. کوهنوردی را هم از سال80 آغاز کردم. اوايل بهصورت گلگشتي ميرفتم، ولی کم کم مسیر حرفهای را طی کردم. گاهي مسير كوتاهي را بايد دست به سنگ ميشدم و كم كم كه باتجربه شدم مسيرهاي دشوارتري را رفتم.
برای کسی که دستهایش از مچ قطع است، شاید دست به سنگ شدن در کوهنوردی، کار دشواری باشد. سیدکاظم تعریف میکند: اوايل سخت بود. سنگها زبر و سخت بودند و دستم راحت بهشان نميچسبيد. در صعود به قلههای جوپار و دماوند بايد دست به سنگ ميشدم و كم كم با اين شرايط كنار آمدم. ساعد دستم را ميچسباندم روي سنگها تا سُر نخورم.
او علاوه بر کوهنوردی، دوچرخهسواری هم میکند و بخاطر نداشتن دست، برایش اتفاقی نیفتاده است. میگوید: اگر قرار باشد فكر كنم كوه بروم ميافتم يا در دريا غرق ميشوم نميتوانم ادامه بدهم.
سیدکاظم تعریف میکند: اوايل كه با دست مصنوعي دوچرخهسواري ميكردم، چون دستها به موقع عمل نميكرد و دير ترمز ميگرفت، در آب و گل و يخ زمين ميخوردم. براي همين دستهاي مصنوعي را كنار گذاشتم، بدون دست مصنوعي خيلي راحتتر و موفقتر بودم. از تركيه تا يونان را بدون اينكه برايم اتفاقي بيفتد ركاب زدم. از كلاله تا تركمنستان و نوار مرزي شرق كشور را پيمودم. نه فقط روي آسفالت كه در مسير خاكي هم دوچرخه ميراندم.
گفتم اصلاً حرفش را نزنيد
او كوهنوردي را ورزشی انسانســاز میدانــــد، چون بخاطر رویارویی با سختیها، آدم را قوی ميكند. هم گرما و هم سرما را تجربه ميكنيد، هم شرايط بسيار سخت را. صبر و استقامت را بالا ميبرد. ضمن اينكه طبيعت، روح و جان آدم را جلا میبخشد.
سیدکاظم از اینکه دو دست و یک چشم ندارد، ناراحت نیست، چون باور دارد این شرایط انگیزه ورودش به عرصه ورزش شده است. سیدکاظم برای صعودش فکر نمیکرد که دست دارد یا نه! میگوید: براي مرحله دوم صعود، سرپرست تیم به من گفت كه نميخواهد بيايي، سخت است. گفتم اصلاً حرفش را نزنيد. اگر به قله صعود نكنم ميگويند چون دست نداشته نتوانسته، پس بايد شاخش را بشكنم.
نسبت به ديگر اعضاي تيم كمي كندتر بود ولي سعي ميكرد كه از برنامه تيم عقب نيفتد. بايد خودش را سريع جمع و جور ميكرد. بند كفشهايش را ميبست و لباسهايش را به تنهایی ميپوشيد. زودتر از همه آماده میشد تا از سرعت تیم نکاهد. او بالا رفت چون باور داشت که میتواند.
نظر شما