پیرمردی از کارافتاده ورنجورکه در رنجی جانکاه است برای پسرش سیدحسین که 10 سال در کُما بسر میبرد و گوشه خانه بر تخت خفته است. و پسر دیگرش سیدعلی که 10 سال است فلج و قطع نخاع شده و درگوشه دیگرخانه زمین گیر شده است. فرزندانی که دراثر یک تصادف مهمان همیشگی خانه پدرشده اند.
بی بی بلقیس اما، همسر سید ابراهیم که از سادات است و خود پیرزنی نحیف وناتوان است. کارهای خانه را به عهده دارد. ماتم هرروزه او یخچال فرسوده و خالی ازآذوقه خانه است.
عروس سیدابراهیم و دو فرزند دبستانی اش نیزساکن همین سرای هستند والبته نیز سیدجواد، دیگر پسر 21 ساله سیدابراهیم که هنوز دنبال کار میگردد تا دراین هیاهوی دنیای هزار رنگ بتواند کمک حال پدرومادر باشد. همگی زیرسقف خانه سید ابراهیم گذران عمرمیکنند.
اینجادرکوچه های پشت شهر، شهر امام غریب الغربا وکوچه هایی که درهایش روبه ماذنه ها باز میشوند موذن حی علی خیرالعمل میخواند... بی بی بلقیس اما، با پرچادر اشکهایش را پاک میکند ...
نظر شما