رقیه توسلی 

تا طلوع  باز قلم از قعر و روشنایی می‌نویسد...

ایمان دارم که صدایم را می‌شنوید و نامه ام را می‌خوانید. این خطوط خیسِ چشم انتظار را.

از آن روزی که فهمیدم ته چاه، جز خاموشی و دلتنگی نیست، نامه نویس شده ام. شده ام آن کنعانی توبه برلب، آقاجان!

از عیار ناچیزم خجالت زده ام و جایی بین اندوه و امید، تقلا می‌کنم به خوب‌تر بودن... و دلخوشم که سایه  سر دارم و امامی که دست گناهکاران پشیمان را پس نمی زند.

دلخوشم راهنمایی دارم که هدایتگر چاه و جهل است و گوشه چشمی اگر بنماید، غم عالم به باد خواهد رفت...

هربار با نام شما ای غایب از نظر، قلم که برمی دارم از جنگ و جور دور می‌شوم. حال خوش دوره ام می‌کند و کنعان، برایم بهشت انتظار می‌شود و هربار سرمست تسبیح عاشقانه به فردایی لبخند می‌زنم که می‌آیید با ترازوی عدالت و بشریت دیگر تنها و رها نمی ماند.

ایمان دارم که غریب نیستم و شما هربار کلماتم را می‌خوانید و امامانه ترین دلسوزی‌ها را برایم طلب می‌کنید. باور دارم آن روز بزرگ با  خودتان آن قدر شفای عشق می‌آورید که در کوی و برزن جز هلهله و لبخند نمی ماند...

باز نامه نویس شده ام. باز قلمم می‌چرخد و می‌نویسد یوسف دوران! به ما برگرد... به کنعان و کنعانیان ناسپاس... باز ولی امر دلسوز ما باش... رهبر جماعت غافلی که اشک‌های انتظار و ندامت شان را سال‌هاست پای جاده جمعه‌ها ریخته اند.

سال‌هاست شادمانم که این خط‌ها و جملات را به مهربانی خودتان می‌خوانید و ورق می‌زنید و از شور قلبم باخبرید، ای مهربان ترین دستگیر عالم!

مهدی جان! رسول بلندمرتبه من! باز قلمم از قعر و روشنایی می‌نویسد... از گناه تا عشق... از بدی تا نیکی... از ظلمت تا رستگاری... ازغیبت تا ظهور...

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.