رؤیا همیشه به آخرین رؤیای زندگیاش رسیدن به وحید و زندگی مشترکش با او فکر میکرد با اینکه خانوادهاش راضی به این ازدواج نبودند اما از چند وچون دوستی رؤیا و وحید مطلع بودند بنابراین در مقابل فشارهای رؤیا به این ازدواج راضی شده بودند.
رؤیا همیشه به وحید میگفت هر چه زودتر با خانوادهاش بیایند و یک انگشتری برای نامزدی دستش کنند تا از دست غرغرهای پدر و مادرش راحت شود.
اما از آنطرف رؤیا یک خواستگار سمج هم داشت ، سعید خواستگار رؤیا پسر خاله اش آدم موجه و تحصیلکرده ای بود. به قول مردم آدم حسابی بود .پدرش وکیل دادگستری با سی سال سابقه بود و سعید هم خود دکترای حقوق میخواند و از بد روزگار عاشق رؤیابود و بارها مادر وحید یا همان خاله خانم پیغام پسغام آورده بود که کی بیایم برای شیرینی خورون ...اما رؤیا هر بار از این مسأله بنحوی گریزان بود و مادر رؤیا هم سعی میکرد طوری وانمود کند که از فامیل کسی متوجه نشود رؤیا با وحید دوست است چون در خانواده اشان این رفتارهای غیر شرعی و غیر عرفی قابل قبول نیست، بنابراین مادر به بهانه درس خواندن رؤیا از زیر بار خواستگاری در میرفت وهر بار یک جوری خواهرش را میفرستاد پی نخود سیاه
رؤیا با آرزوی ازدواج با وحید شبها میخوابید و صبحها با تلفن و عزیزم صبح به خیرگفتن وحید از خواب بیدار میشد. رؤیا شب قبل که با وحید از راه دانشگاه برگشته بودند به او گفته بود که خاله اش گیر سه پیچ داده که او را به عقد پسر همه چیز تمامش در بیاورد اما مادر رؤیاهر بار به یک بهانه ای طفره رفته چرا که میداند رؤیابه وحید علاقمند است و منتظر خواستگاری و زندگی با وحید است
رؤیابه وحید گفت: دیگر نمی توان بیش از این منتظر ماند لطفا با خانواده ات صحبت کن که هر چه زودتر مراسم خواستگاری برپا شود تا من هم از دست خواستگارها و بیا و بروها راحت شوم اما وحید جوابی به رؤیانداد و با سکوت و تکان دادن سر از کنار این مساله گذشت.
رؤیا فکر میکرد شاید وحید از شنیدن ماجرای خواستگاری و عروسی شوکه شده و از هیجان خوشحالی است که بیتفاوت و با سکوت از این ماجرا گذشته است. چند روزی از ماجرا گذشت هر بار که رؤیا به وحید زنگ میزد صدای ساکت و سردی متفاوت از صدای همیشگی وحید میشنید به نظر میرسید وحید تلاش میکند تا با بهانههای مختلف از قبیل جلسه و سرکار و بیرون بودن و ... مکالمه خود را با رؤیا بسیار کوتاه کند.
رؤیا متوجه رفتارهای متفاوت سعید شده بود بنابراین دست بردار نبود از رؤیا زنگ زدن و از وحید بی اعتنایی تا اینکه روز آخر هر چه رؤیا زنگ میزد وحید رد تماس میداد. رؤیا که از رد تماس و بلک لیست کردن وحید شوکه شده بود به او پیام داد که معنی این رفتارها چیست ؟
صدای دلینگ دلینگ پیام کوتاه که بلند شد رؤیا در لحظه ای خود را روی گوشی انداخت و پیام را باز کرد بله خود وحید بود یک پیامک بلند و بالا برای رؤیا فرستاده بود...آرام آرام شروع به خواندن کرد انگار یک پارچ آب یخ روی سر رؤیا ریختند وقتی به این جای پیامک رسید که: خیلی روی مسأله زندگی مشترک با تو فکر کردم من و تو به درد زندگی مشترک نمیخوریم من دختر دیگری را دوست دارم و به زودی با او ازدواج میکنم امیدوارم درک کنی و به راحتی از زندگی من بیرون بروی و دیگر تماس نگیری تا مجبور به تعویض سیم کارت تلفن همراهم نشوم، امیدوارم خوشبخت شوی به نظرم پسرخالهات گزینه خوبی است، بابت روزهای خوبی که با هم بودیم ممنونم!!
رؤیا کلافه بود نمیدانست چه کاری کند یک بار و ده بار دیگر پیامک را خواند و بوی بیوفایی را از آن استشمام کرد اما دلش طاقت نمیآورد وحید باید جوابگوی این کار و تصمیم یک طرفهاش میبود. یعنی چه که دختر دیگری را دوست دارد؟ از کی با این دختر آشنا شده؟ چرا پیش خانوادهام رعایت آبروی مرا نکرده؟ و هزار چرای دیگر....
اما وحید شماره رؤیا را بلک لیست کرده بود و به همکارانش سپرده بود بگویند از آن شرکت بیرون رفته دیگر دست رؤیا به چیزی بند نبود. تلفن را بیاختیار برداشت و به سپیده زنگ زد دوست دبیرستانش که صمیمیترین دوستش بود ..
سپیده که از شنیدن این خبر یک باره و هق هقهای رؤیا شوکه شده بود حرفی برای گفتن نداشت و گفت شاید با تو شوخی کرده و به زودی بازگردد...اما به زودی اتفاقی که نباید بیفتد افتاد رؤیا از یکی از دوستان مشترک خود و وحید خبر ازدواج و جشن عروسی باشکوه وحید و همسرش را شنید، انگار دنیا دور سر رؤیا میچرخید باورش نمیشد زمانی که وحید به او اظهار علاقه میکرده در تدارک خواستگاری و ازدواج با دیگری بوده است. وحید آبروی رؤیا را برده بود بنابراین رؤیا با همفکری سپیده که تسلط خوبی به اینترنت و فضای مجازی و ...داشت تصمیم گرفت عکسهایی که در طی این سالها با وحید گرفته را منتشر کند و اتفاقاً تمامی آنها را برای وحید فرستاد.
بازی تمام شده بود رؤیا فکر میکرد حالا که وحید بازی را اینگونه با او تمام کرده او نیز باید بازی را به گونه دیگری رقم بزند تا وحید و تازه عروسش هنوز زندگی را آغاز نکرده از هم جدا شوند.
اما وحید به همسرش علاقهمند بود و هنگامی که با ناراحتی و درخواست جدایی همسرش مواجه شد با مراجعه به پلیس فتا پرده از این راز قدیمی برداشت و رؤیا را مسبب انتشار عکسهایی دانست که در طول سالهای دوستی و قبل از ازدواج با او گرفته بود.
رؤیا که در برابر پلیس قرار گرفته بود لب به اعتراف گشود در حالی که اشک امانش را بریده بود از بیوفایی مردی گفت که سالها به او وعده ازدواج داده بود و اینک در مقام شوهر زن دیگری که رقیب او بود از رؤیا شکایت کرده بود.
رؤیا باید با آرزوهایش، آرزوهایی که به وحید گره زده بود خداحافظی میکرد و این خداحافظی در کلانتری و دادگاه به او فهماند که نباید به هر کسی اعتماد کرد.
داستانی که خواندید یک واقعیت از جنس اعتماد دختران ساده دل به پسرانی است که تنها برای مدت محدودی سوء استفاده از آنها و با وعدههای ازدواج دروغین زندگی و احساساتشان را تحت تاثیر قرار میدهند و بعد از چند صباحی آنها را به حال خود رها کرده و دیگر از زندگی مشترک حرفی نمی زنند. این داستان حقیقت زندگی دختر جوانی است که نه تنها به خوشبختی و ازدواج با دوست پسرش نرسیده بلکه اینک باید مسؤولیت افشای اطلاعات دوست پسر قدیمیاش را هم برعهده بگیرد. متأسفانه ره آورد چنین دوستیهایی سرخوردگی و آسیبهای روحی و جسمی است.
نظر شما