۲۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۴
کد خبر: 411141

سیدمحمد سادات اخوی

آمدم... برگ «تمنّا» در دست

نظر «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد»ش: ـ (ادامه) «امام‌رضا(ع)» در «جشن»ی که از سوی مأمون برپا شده بود، ایستاد و پس از حمد «خدا» و درود بر «پیامبراکرم(ص)» فرمود: «به خاطر خویشاوندی با پیامبر(ص)، حقی از ما بر گردن شماست... و هنگامی که شما این حق را ادا کنید، رعایت حق شما نیز بر ما لازم می‌شود»... همین!... و جز این سخنان، حرف دیگری از امام نقل نشده است.

پس از جشن، مأمون دستور داد به اسم حضرت رضا(ع)، سکه بزنند و دختر «اسحاق‌بن جعفربن محمد» را به عقد پسرعمویش «اسحاق‌بن موسی‌بن جعفر(ع)» درآورد... (ادامه). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 135 ـ با تلخیص و بازنویسی.

 

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (104)

همة پنج سال گذشته رو با همین خیال بوده... اما «نشده»... وقت‌هایی که نشسته روی «سجّاده»ش و دست‌هاش رو برای دعا بالا گرفته، نگران همین بوده... این که ماه «ذی‌قعده» برسه و (به جای این که حواسش به «جشن تولد «حضرت معصومه(س)» و «امام‌رضا(ع)» باشه)، نگران «مشکل»ی باشه که چند سال گذشته‌ش رو خراب کرده... ولی باز نشده و روزها گذشته‌ن و همه‌چیز، جوری مونده که «بوده»... و حالا که رفته سرِ «کُمُد لباس‌ها» و دو پیراهن مشکی‌ش رو دیده، مدام نگرانه که امسال هم ماه «مُحَرَّم» برسه و باز درگیر مشکلش باشه و... فکرش به اندازه‌ای رها نباشه که فقط... فقط برای «امام‌حسین(ع)» عزاداری کنه و بس!  /  برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة604ـ «رَیّان‌بن شَبیب» گفته است: در نخستین روز از ماه مُحَرَّم، به دیدار «امام‌رضا(ع)» رفتم. امام فرمود: «آیا امروز روزه‌ای؟»... گفتم: «خیر... نیستم»... فرمود: «امروز، روزی است که زکریای نبی، از خداوند فرزندی خواست... و در همان محراب نماز، فرشته‌گان به امر خداوند، مژدة تولد فرزندش یحیی را گفتند... کسی که امروز را روزه بگیرد و دعا کند، خداوند مانند اجابت دعای زکریا، دعای او را نیز مستجاب خواهد کرد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.

 

3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (104)

از اول که به «اردو» دعوت شده تا حالا (که دَمِ «مسابقه»س)، دلش مثل دل گنجشک زده و... به روزی فکر کرده که «سرود جمهوری اسلامی» در ورزشگاه مسابقه بپیچه و... خودش هم روی «سَکّو» ایستاده باشه و... «مدال»ش هم به گردنش آویخته باشه... حتی به کمی بعد از این هم فکر کرده... که از روی سکو پایین اومده باشه و با تلفن همراهش تماس گرفته بشه از طرف آدم‌های «مهم» و بهش تبریک بگن...  به بعد از این‌ها هم فکر کرده... به این که «داداش»ش شمارة تلفنش رو از شهرشون در ایران بگیره و اون‌ور خط تلفن، جماعتی از همسایه‌ها و اقوام‌شون نشسته و ایستاده باشن و به افتخار پیروزی و این که در مسابقه «اول» شده باشه، فریاد بکشن و براش کف بزنن و مادرش گریه کنه و... پدرش بغض مردونه‌ش رو پنهون کنه و فقط بگه: «خیر ببینی پسر!»... اما بیش از همة این‌ها به روزی فکر می‌کنه که با رئیس فدراسیون برن به «مشهد» و مدال‌ش رو به موزة «آستان قدس» هدیه کنه و رو به‌ «ضریح مطهر» بگه: «خاک پای شمام».

 

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (48)

در ابتدای راه‌های زمین... بی‌ارادة «برخاستن» نشسته بودم... دست‌های نگرانِ ایستادنم، بازوهایم را گرفتند... به زانوهایم ارادة «برخاستن» بخشیدند... مدد اسم رشیدت... راهنمای من... در کوره‌راه‌های پُرخطر زمین» است یاعلی! / در زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... علی(ع) راهنمای کسی شد که ارادة هدایتش را داشتی...». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.

 

5ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق

 

*** مرد پاییزی

با خاک و درخت، هم‌زبانی کرده/ پاییز، بهار او خزانی کرده

تا جور شود هزینة آمدنش/ یک سال تمام «باغبانی» کرده

 

*** شیرین

در «عید» رسید و باز هم ناشاد است/ در شادی و سوگ ـ کسب او ـ آباد است!

شیرین شده کام مردم از زحمت او/ در حسرت «عیدی» آمد و «قنّاد» است!

 

 

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.