۲۴ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۳۵
کد خبر: 456440

گزارش از شخص

پیرتر از نوروز!

به بهانه 24 شهریور، سالروز مرگ استاد «عبدالحسین زرین کوب»

قدس آنلاین/ مجید تربت زاده : بهانه امروز برای نوشتن از «زرین کوب» اگرچه سالگرد درگذشت اوست اما اعتراف می کنم جز اینها دغدغه «دو قرن سکوت» و بحث هایی پیرامون آن در شکل گیری «گزارش از شخص» امروز بی تأثیر نبوده است. به نقد و بررسی های کتاب «دوقرن سکوت» کاری ندارم چون نه من اندازه این حرفها هستم و نه گزارش این صفحه دنبال چنین کاری است. همه حرفم این است که چند سالی است عده ای تلاش دارند تا موج ِمُرده نژاد پرستی را در ایران با شعارهای رنگارنگ ، زنده کنند. شوربختانه با رواج شبکه های اجتماعی ، این نوع نژاد پرستی با رنگ و لعاب میهن پرستی و پیچیده شده در زَروَرق روشنفکری ، دارد با استناد به برخی از بخش های کتاب « دو قرن سکوت» خودش را تبلیغ و تکثیر می کند. این جریان که نسبت به دیگر نوشته ها و کتاب های استاد خودش را به فراموشی زده است ، با انگیزه های سیاسی و غیر سیاسی ، از کتاب « دو قرن سکوت» شمشیری ساخته است و با آن، همه نشانه های پیشینه ، حیثیت و اعتبار استاد «زرین کوب» را قلع و قمع می کند. مطلب امروز را می نویسم تنها برای اینکه یادمان نرود «زرین کوب» به «دو قرن سکوت» خلاصه نمی شود.

پیرتر از نوروز!

پیر تر از نوروز

هنوز اسفند ماه بود و یکی دو روز مانده به تولد سال 1303 که «عبدالحسین» در بروجرد به دنیا آمد. برای همین است که در زندگینامه خود نوشتش گفته است: « من هر سال که نوروز می آید ، دو سه روز از نوروز پیرترم»!

پدرش «استاد عبدالکریم عبائی» معروف به «شیخ زرگر» که البته در میان همشهری هایش به پرهیزگاری معروف تر بود. تا پیش از 40 سالگی زرگر بود و پس از آن زرگری را رها کرده و رفته بود پیِ کشاورزی. «عبدالحسین» تحصیلات ابتدایی را در بروجرد تمام کرد در حالیکه پیش از آن در مکتبخانه خیلی از درس ها را آموخته بود.پدرش چندان موافق دبیرستان رفتنش نبود اما با وساطت این و آن مادر، دایی ،معلمان و این و آن از فرزندش قول گرفت در طول سال تحصیلی ، عصرها و در تابستان صبحها در مدرسه دینی بحرالعلوم دروس دینی را بخواند. عبد الحسین به قولش وفادار ماند و حاصلش آشنایی با فقه، تفسیر و ادبیات عرب بود که به قول خودش : ... البته از سطح تجاوز نکرد! برای خواندن سال ششم دبیرستان مجبور شد به تهران برود و مدتی آنجا ماندگار شود.کتابهای سال چهارم و پنجم را نخوانده بود اما در میان تمام دانش آموزان کشور در رشته «ادبی» رتبه دوم را به دست آورد! از نوجوانی برای خودش آقای مطالعه شده بود و همدمش کتابهایش بودند. در بروجرد همزمان با تحصیل ، تدریس هم کرده بود. برای معلمی حد و مرز و رشته تحصیلی برایش مهم نبود از ادبیات ، عربی ،فلسفه و منطق بگیرید تا ریاضیات ، فیزیک ، زبان انگلیسی و فرانسوی و ...  را درس می داد.

دهخدا افسوس خورد

از یک سو نزد شیخ ابوالحسن شعرانی «شرح تجرید » و « هدایت میبدی» را می خواند و از سوی دیگر و در آشنایی با روشنفکران جوان، به مطالعه آثار نیچه ، جیمز فریزر ، هوبرت اسپنسر و...مشغول بود. به مطالعه شعر و ادبیات عرب علاقمند بود اما از آموزش زبانهای خارجی از انگلیسی ، فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی هم فراموش نمی کرد. پس از تحصیلات متوسطه مدتی مانده بود به مدرسه نظام و افسری برود یا معلمی کند؟ سرانجام معلمی را ترجیح داده بود. با اینکه در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شده بود به اصرار پدر به بروجرد بازگشت . می گویند رئیس دانشکده حقوق_علی اکبر دهخدا- برای از دست دادن چنین دانشجویی بارها ابراز تأسف کرد. در بروجرد معلمی کرد و کتاب خواند ...کتاب خواند ...کتاب خواند تا اینکه دوباره به تهران بازگشت و این بار با رتبه نخست وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و راهش را تا درجه دکتری ادامه داد.

ادیب، مورخ ، روزنامه نگار و نمایشنامه نویس

تا حالا متوجه شده اید که «زرین کوب» تنها مورخ نبود. همانقدر که تاریخدان بود، ادیب هم به شمار می رفت. اسلام شناس و ایران شناس هم بود و از  فلسفه معاصر غرب و فلسفه یونانی هم بی خبر نبود. خودش در این باره می گوید:« در هر زمینه ای که کنجکاویم برانگیخته می شد بی احساس ملالی به تجسس پرداختم و از هر تجسس وادی تازه یی برایم پیش آمد. به رمان و نمایشنامه جلب شدم، از روانشناسی سر در آوردم، به جامعه شناسی وارد شدم. از فلسفه ای که ولادیمیر ایلیچ تعلیم می کرد راه افتادم و به آنچه تولستوی منادی آن بود، رسیدم. به تحقیق در تاریخ دست زدم، روزنامه نویس شدم، نقادی پیشه کردم، شعر سرودم، ترجمه کردم و به نقد و تعلیم فلسفه غربی پرداختم...». راستی شما نام نمایشنامه «شاهزاده و کولی» را تا امروز شنیده اید؟ احتمالاً نشنیده اید چون این نمایشنامه به دلیل سانسور شهربانی هیچگاه اجرا نشد اما یکی از نمایشنامه هایی بود که زرین کوب در جوانی آن را نوشت.

اشکالاتی که برطرف نشد

اگر نخواهیم از تعداد آثار ارزشمندش مانند «با کاروان حله، شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب ، پله پله تا ملاقات خدا، دو قرن سکوت ، کارنامه اسلام و...» حرفی بزنیم ، از تدریس در دانشگاههای کالیفرنیا و پرینستون هم چیزی نگوییم و در باره سفرهای تحقیقاتی اش به کشورهای مختلف ، حضور در کنگره های بین المللی، همکاری با دائره المعارف اسلام و...هم چیزی ننویسیم ، آن وقت می ماند زندگی شخصی اش. زندگی ای که البته جز درس، یادگیری ، یاد دادن، مطالعه ، تلاش ، تألیف و پژوهش نیست و مختصری هم ماجرای ازدواج. خانم دکتر «قمر آریان» در دوران دانشجویی ، همکلاسی بد لباسی داشت که اصلاً از او خوشش نمی آمد. مدتی در یکی از درس های دشوار غایب بود و مانده بود چکار کند. همان همکلاسی با لباس های بی ریخت جلو آمد و داوطلب شد درس های دشوار را برایش تدریس کند. سواد و مهارتش در تدریس اصلاً به لباسهایش شباهتی نداشت... همین آشنایی سبب شد بعدها این دو دکتر آینده مملکت با هم ازدواج کنند. دکتر «قمر آریان»  سالها بعد و در دهه 70 گفته بود : نه قرار بود من او را بگیرم، نه او من را بگیرد. می خواستیم با هم درس را بخوانیم و من اشکالاتم را از او بپرسم...حالا و بعد این همه سال هنوز فرصت نکرده ام آن اشکالات را از «عبدالحسین» بپرسم!

اعترافِ دلیرانه

 می شد گزارش از شخص را با نوشتن از بیماری استاد و سپس مرگ او در سال 1378 به پایان ببرم اما ترجیح می دهم پایان بندی مطلب ، اعتراف دلیرانه و روحیه حق پذیری «عبدالحسین زرین کوب» باشد وقتی که در پیشگفتار چاپ دوم «دو قرن سکوت» نوشت: « ... ترتیب و شیوة کتاب اول را بر هم زدم ... در جایی که سخن از حقیقت جویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع کنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ ... قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود،خط بطلان کشیدم... نمی‌دانم از خامی یا تعصب،نتوانسته‌ بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران می‌دانستم و هر چه را از آن ایران– ایران باستانی را می‌گویم- نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم...». 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.