۲۴ مهر ۱۳۹۵ - ۱۷:۴۸
کد خبر: 464465

گزارش از شخص

سید حسن حسینی؛ همسایه شعر و جنون

«سیدحسن حسینی» پای شعر نو را به ادبیات عاشورایی باز کرد

قدس آنلاین/ مجید تربت زاده : شاید شعر نسروده ای ، مصرعی ، بندی نیمه تمام ،گوشه دل و ذهن شاعر مانده بود تا آن را روز قیامت بهانه کند برای شفاعت. برای اینکه خود «آقا» بیایند ، نظری کنند و بازهم دستی به سر ذوق شاعر بکشند...

سید حسن حسینی؛ همسایه شعر و جنون

جنازه را گذاشتند توی قبر...تمام! تا چند لحظه دیگر توده سفید و مبهم ، پیش چشم حاضران زیر انبوه خاک از نظر ناپدید می شد تا کم کم چیزی مثل قبر جان بگیرد. میان بُهت ، اندوه و سکوت... ناگهان همسرش دوان دوان رسید. کی رفته بود را کسی نمی دانست اما آمدنش همه نگاهها را به خود جلب کرد. رسیده یا نرسیده از میان نفس های مغمومش گفت: « اینو بگذارین لای کفنش...وصیت خود سیّده...خواسته این کتاب همراش باشه...شفیعش باشه!» .

 حتی بغض های سیمان شده ای که تا آن لحظه دوام آورده بودند ، یکباره انگار ترک برداشتند... قبرکن وقتی کتاب را لای کفن گذاشت احساس کرد، میّت نفس راحتی کشید! وسط ناله و شیون و نمناکی هوا و خاک از احساس خودش خنده اش گرفت و لحظه ای بعد ... .

هنوز خودم هم درست نمی دانم سوژه گزارش امروز «سید حسن حسینی» است که همسایه شعر و جنون بود یا کتاب عاشورایی« گنجشگ و جبرئیل » که شاعر آن را شفیع خودش کرد. کسی چه می داند ، شاید شعر نسروده ای ، مصرعی ، بندی نیمه تمام ،گوشه دل و ذهن شاعر مانده بود تا آن را روز قیامت بهانه کند برای شفاعت. برای اینکه خود «آقا» بیایند ، نظری کنند و بازهم دستی به سر ذوق شاعر بکشند تا شعر نگفته ای توی دل «سید » باقی نماند... شاید...

  از سلسبیل

آغازش سال 1335 بود در محله «سلسبیل» تهران . بزرگ کردنش را «نازی آباد» و «نیرو هوایی» به عهده گرفتند تا اینکه دیپلم رشته طبیعی را بگیرد و سر وکارش بیفتد به دانشگاه. پیش از آن ، مدتی بود می نوشت و شعر می گفت اما خودش هم نفهمید چه شد که لیسانس تغذیه گرفت ، می دانست روح جستجوگر و طنازش را اصول تغذیه سیراب نمی کند برای همین به اصل خودش بازگشت و برای فوق لیسانس رفت سراغ رشته ادبیات فارسی و تا به خودش جنبید ، دکتری اش را هم در این رشته گرفت. مطبوعات پیش از انقلاب دستاویزی بودند برای چاپ اشعار و نوشته های تمرینی اش و کار شاعری اش پس از انقلاب بالا گرفت.« حوزه هنری» سازمان تبلیغات اسلامی را «محمد رضا حکیمی، آیت الله امامی کاشانی و دیگران بنیان گذاشته بودند تا «سید حسن حسینی» و برخی دیگر راه اندازی اش کنند. بخش شعر حوزه را او و قیصر امین پور می چرخاندند. سال 66 که رسید اختلاف ها با رئیس حوزه هنری بالا گرفت و در نهایت به قول «سید» : همه مان اخراج شدیم!

جنگ و رادیو

پس از واقعه «حوزه هنری» چند سالی از عمر نه چندان طولانی اش صرف تدریس در دانشگاههای مختلف شد. البته این بار هم ذوق شاعری اش از حضور در دانشگاه جان سالم به در برد تا ثابت کند شعر معروف طنزش – شاعری وارد دانشکده شد/ دم در/ ذوق خود را به نگهبانی داد- در باره خودش کاربرد چندانی ندارد. چون در طی همین سالها مجموعه اشعار زیادی از او منتشر شد. پس از دانشگاه که شاید «سید» آن را قتلگاه استعداد و ذوق می دانست ، در رادیو مشغول به کار شد. سابقه کار با رادیو را از زمان جنگ داشت. سرباز رسته بهداری را با همه تخصصی که در اصول تغذیه و فنون بهداشت داشت به رادیو فرستاده بودند برای تبلیغات جنگ. خرمشهر که فتح شده بود «سید» به امید پایان جنگ باز هم در رادیو مانده بود . جنگ تمام نشد اما حوصله شاعر از رادیو سررفت و برای مدتی آن را رها کرد.

تلخ و شیرین طنز

آنها که کمتر او را می شناسند شاید کمتر باور کنند «سید» با همه اشعار جدی اش ، با همه اینکه چندان خوش برخورد و شاد به نظر نمی رسید ، جدی جدی طنز پرداز بود و استاد طنز در کلام. منتها اگر طنز را ترکیبی از واقعیت های تلخ و شیرین بدانیم شاید بشود گفت تلخی های نیمه عریان اشعار طنز «سید حسن حسینی» ممکن است بر شیرینی هایش بچربد. صد البته مخاطب هم برای اینکه شیرینی طنز دلش را نزند این تلخی را بیشتر می پسندد. طنز اشعار و گفتار «سید» بیشتر از همه برگرفته از زندگی خود اوست که کمتر جایی از آن خالی از طنز بود. از کارشناسی تغذیه اش بگیرید که ربط دادنش به ادبیات فارسی خالی از طنز نیست تا اینکه شاعر گاه طنز پرداز آن روزهای ایران ، کُشتی گیر هم بود و مرام پهلوانی داشت! آنهایی که بارها با او همکلام شده اند خوب به یاد دارند که «حسینی» وقتی در کلام با تو سرشاخ می شد محال بود از فنون طنز استفاده نکند و اگر پشتت را اینجوری به خاک می رساند تازه آخر کار می فهمیدی که توی هرکدام از حرف و فن هایش نکته ها وظرافت های ادبی زیادی را پنهان کرده است. وقتی گفتند جایزه شعر دفاع مقدس را برنده شده ای با همان لحن شوخی و جدی همیشگی اش گفت: عجب! تیرو ترکش هایش را به دیگران داده اند، جایزه اش را به من؟

اتفاق تازه

نه اینکه پیش از «سیدحسن حسینی» کسی جرأت نکرده باشد با شعر نو پا به عرصه شعر مذهبی بگذارد . طاهره صفارزاده و موسوی گرمارودی پیش از او این را آزموده بودند اما نه آن جور که «سید حسن حسینی» آزمود. مجموعه شعر«گنجشک و جبرئیل» در قالب شعر سپید به تمام معنا اتفاق تازه ای در حوزه شعر عاشورایی بود و پاسخی درست و حسابی به آنها که گمان می کردند این قالب شعری و این نوع نگاه ظرفیت لازم برای پرداختن به شعر عاشورایی را ندارد. «حسینی» با این مجموعه شعر ثابت کرد که در این عرصه هم یک جلودار و پیشرو است و آثارش می توانند در حکم راهبردی باشند برای آنها که پس از او قرار است در این عرصه تلاش کنند. بخصوص اینکه شاعر با اشعار کوتاه اما بشدت اثر گذارش به ما آموخت که می شود به حماسه عاشورا نگاهی نو ، خلاقانه و به دور از نگاههای سنتی سابق داشت اما روح حماسی و احساسی شعر عاشورایی را هم حفظ کرد.

پر جبرئیل

شاعر جوانی پس از انتشار کتاب «گنجشک و جبرئیل» برای  او هدیه ای را فرستاد. سید وقتی آن را باز کرد، توی بسته فقط یک پر گنجشک بود...همین! خیلی گشت تا بالاخره در جایی شاعر جان را پیدا کرد، از هدیه اش تشکر کرد و با همان طنز همیشگی گفت: « خیلی ممنون...دست شما درد نکنه اما اگه راست میگی ، برو پر جبرئیل رو پیدا کن...»!

ترجیح دادم به جای اشعاری که کم و بیش از او خوانده اید و شنیده اید، خاطره بالا پایان بخش مطلب باشد. آن شاعر جوان را نمی دانم ولی من ترجیح می دهم از این طنز پرکنایه و پربار مرحوم حسن حسینی به صراف این بیفتم که آیا او از ابتدای شاعری اش ، از کتاب شعر «همصدا با حلق اسماعیل» در سال 1363 تا «براده ها» ، « گنجشک و جبرئیل » و ... نزدیک به 20 اثر شعری ، غیر شعری و ترجمه در شور و نشور شعری خودش ، گنجشک وار خود را به در و دیوار این دنیا زد برای چه؟ برای یافتن همان پر جبرئیل؟

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.