در رواق آینه، تصویر زخم خنجری است

1ـ بست بالا: رو به ده‌ها شمایل
نقل حسن‌بن محمد نوفِلیِ‌هاشمی:
(ادامه توصیف دیدار امام با علما و دانشمندان ادیان و مذاهب) صبح روز بعد، فضل‌بن سَهْلْ (وزیر و مشاور مأمون) آمد و گفت: «فدایت شوم... پسرعموی شما مأمون... و دانشمندانی که دعوت شده‌اند، منتظر شمایند»... امام(ع) فرمود: «شما برگردید!... کمی بعد خواهم آمد»... پس از رفتنِ فضل، امام(ع) وضو گرفت... صبحانه مختصری خورد و خواست که من نیز با او بروم. همراه امام(ع)، راهی شدیم.... همه میهمانان مأمون ـ از دانشمند و غیردانشمند ـ به مجلسش آمده بودند... در میان میهمانان، کسانی از خاندان «بنی‌هاشم» و سرداران و امیران سپاه مأمون نیز بودند... (ناتمام).  از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف بحارالانوار، ترجمه موسی خسروی، چاپ 1377، صفحه 163ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (158)
جنازه مرد جوون رو تازه از «بازار» بردن بیرون... صدای کِرکِره مغازه‌های مسیر جنازه، شنیده می‌شه که بالا می‌رن... مغازه‌دارهای بازار (که به‌احترام تشییع جنازه مرد، کرکره مغازه‌هاشون رو پایین کشیده و چراغ‌ها رو هم خاموش کردن)، مشغول بازکردن مغازه‌هاشونن... زن و شوهر جوونی که برای خرید ازدواج‌شون به بازار اومده و تعجب کردن از کار مغازه‌دارها؛ رو به جوون فروشنده مغازه می‌گن: «ببخشید!... میِّت از اقوام شما بود؟»... جوون فروشنده، نگاهی به زن و شوهر جوون می‌کنه و می‌گه: «نه... ولی سیِّد بود... به اجدادش احترام گذاشتیم... به‌خاطر انتسابش به حضرت زهرا(س) و قبر مخفی مادر سادات، چراغ‌ها را خاموش کردیم»... مرد جوون، چراغ مغازه رو روشن می‌کنه و به زن و شوهر جوون می‌گه: «چیزی رو پسندیدین؟»
برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف عیون اخبارالرضا(ع)، ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، چاپ 1380، صفحه 626 و 626ـ «احمد بِزَنطی»، از امام‌رضا(ع) درباره محل قبر شریف و پنهان حضرت فاطمه(س) پرسیده... و امام(ع) نیز فرموده: «در خانه خود دفن شده‌اند... بعدها که بنی‌امیِّه، مسجد پیامبر(ص) را بزرگ کرده‌اند، قبر مطهر، به مسجد ملحق شده است».
3ـ پنجره پولاد (35): حجت‌الاسلام سیدعباس ابوترابی (مدفون در حجره 24 صحن آزادی) ـ حرم مطهر
چهره آرومش نمی‌ذاشت آدم‌های اطراف خبری از دلِ منتظرش بگیرن... آدم‌های جورواجور که از صبح تا شب، به دیدار «پیرمرد» می‌اومدن، اغلب می‌دونستن که دلش منتظر آزادی پسرشه... اما کسی دلش نمی‌اومد با پیرمرد حرفی درباره پسرش بزنه... تا «اخبار تلویزیون» شروع می‌شد، پیرمرد نگاه می‌کرد تا خبری از پسر روحانیش «علی‌اکبر» بشنفه... همین حالش برای همه اهل خونه کافی بود تا بدونن دلِ پیرمرد، تا چه‌اندازه نگران بود... می‌دونست که پسرش در لباس «اسارت»، کاری می‌کرد کارستون... کاری که پیرمرد می‌دونست کمترین اثرش، محکم‌کردنِ دل اُسَرای ایرانی بود در «عراق»... اما باز «پدر» بود... این رو من می‌فهمیدم که پشت شیشه‌هام، اشک‌های آروم و نادیدنیش رو دیده بودم... در همه عمرم، «فقط یه‌بار» به «عینکی‌شدن»م افتخار کردم... روزی که پیرمرد تصویر پسرش رو (که آزاد شده بود)، در تلویزیون دید. ـ درگذشته دوازدهم خرداد 1379خورشیدی.
برگرفته از صفحه 64 در جلد «اول» کتاب مشاهیر مدفون در حرم رضوی، اثر گروهی، چاپ 1387، بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت ثامن‌الائمه(ع): زیارت (102)
آفتاب، شمشیر آتشین کشیده و زمین را می‌سوزاند... جانداران... نَفَس به نَفَسِ هم دنبال سایبانی می‌گردند... دست خنجر آفتاب... به نشستگانِ در سایه، نمی‌رسد... من با سایه‌نشینان همراهم... نه آفتاب‌زدگان. در زیارتنامه امام‌رضا(ع) گفته شده است: « (ادامه)... خدای من!... با دوستان چهارده‌معصوم، دوست... و با دشمنان‌شان دشمنم... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌از کتاب شریف مَفاتیح‌الجَنان، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه»، صفحه 827.
5ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (5)
رسیدن جوان تحصیلکرده و عاشق «کاشمر»ی به آرزویش/ حدود نیم‌قرن پیش(2)
گفت با پیرمرد، مرد جوان / که: «دعا کن پدر!... به اطمینان!
نرود فرصت دعا از دست / دست آمین حضرتش باز است»
باورش (از جوان) بعید نمود / (حرف او از سر تمسخر بود؟)
میرزا جابه‌جا شد و آن‌گاه... / رفت سوی جوان، سفیرِ نگاه
چشم‌های جوان، مُصَمَّم بود / لب به تعریف راز خویش گشود... (ناتمام).  
‌از کتاب «کرامات رضویه»، نوشته حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج، نشر جعفری، چاپ سوم، 1363، صفحه 121.ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.