۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۳:۵۱
کد خبر: 506303
بترسید از آه مظلوم...

قدس آنلاین - می‌گفت کار و بارم حسابی گرفته بود. در قسمت فروش، تعمیر و پشتیبانی از سامانه‌های رایانه ای در شهر اسم و آوازه ای پیدا کرده بودم. تا آنجا پیش رفته بودم که تعداد زیادی از شرکت‌های کوچک‌تر برای پیشرفت و ترقی فقط با شرکت من همکاری می‌کردند، تا اینکه آن روز نحس فرا رسید.

روزی مدیران چند شرکت را در لابی هتلی معروف جمع کرده بودم. می‌خواستم در این جلسه دنبال راهکاری باشیم تا بتوانیم قسمت عمده بازار شهر را در دست بگیریم. در گرماگرم صحبت و گفت‌وگو، جوانی که از نیروهای خدمات هتل و در اطراف ما مشغول نظافت بود، ابتدا از جمع ما عذرخواهی و بعد پیشنهاد جالبی ارایه کرد. معلوم بود دستی در کار دارد و از بد روزگار نیروی خدماتی هتل شده است. همه منتظر بودند تا ببینند واکنش من چیست اما من، که خودم را در عرش می‌دیدم و او را بر فرش، نگاهی مغرورانه و متکبرانه به جوان انداختم و گفتم: تو برو سرویس‌های بهداشتی هتل را تمیز کن، تو را چه به این کارها.

می گفت: جوانک بسیار سرخورده و ناراحت شد و جمع ما را ترک کرد. همان لحظه خودم فهمیدم که کار بسیار اشتباهی کرده‌ام. حتی می‌توانستم بدی این کار را از نگاه‌های تک تک افراد حاضر بخوانم؛ اما قیافه متکبرانه‌ام را حفظ کرده و بحث را ادامه دادیم.

می گفت: از آن ماجرا هنوز یک ماه نگذشته بود که شریک و شخص مورد اعتمادم، از من کلاهبرداری کرد. ضربه سختی بود. تمام چک‌ها و سفته‌ها به امضای من بود و باید جایشان را پر می‌کردم، اما هنوز در بازار اعتبار داشتم. چند ماهی طول کشید تا توانستم سرمایه‌ای را با قرض گرفتن از دوستان و وام‌های سنگین از بانک و مؤسسات مالی اعتباری فراهم کنم. کلی جنس و کالا خریدم و در مغازه‌ای گران قیمت ریختم تا بتوانم ظاهر کار را حفظ کنم و نشان دهم زمین نخورده ام. اما هنوز چند روزی نگذشته بود که شبانه مغازه‌ام مورد سرقت قرار گرفت و تمام سرمایه و دارایی عاریه‌ای‌ام ناپدید شد. به خاک سیاه نشستم چند وقتی را در خانه مخفی شده بودم و از طریق تلفن از طلبکاران می‌خواستم به من فرصت دهند تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم.

 می‌گفت: مدت‌ها پیگیر کاری بودم تا حقوق ثابتی داشته باشد. گزینه‌هایی را هم پیدا می‌کردم، اما چون قبلاً مدیر شرکت بزرگ و اسم و رسم داری بودم، برایم سنگین بود که در سطح کاری پایین تری مشغول شوم. تا زمانی که با خودم کلنجار می‌رفتم و خودم را راضی می‌کردم، می‌دیدم آن مورد شغلی پر شده است و باید دنبال گزینه دیگری باشم. این موضوع چند بار پیش آمد و هر مرتبه شغلی با سطح اجتماعی پایین تر از قبلی پیشنهاد می‌شد و من هم آن را قبول نمی‌کردم. فرصت‌های شغلی یکی پس از دیگری از دست رفت و پیشنهادها هر روز پایین تر آمد. فشار طلبکاران و البته خرج و مخارج زندگی آن قدر زیاد شد که خودم را آماده کردم به هر پیشنهاد شغلی پاسخ مثبت دهم و آن را بپذیرم، تا اینکه خبردار شدم یک شرکت خدماتی، نیروی نظافتی مؤسسات و شرکت‌های دیگر را تأمین می‌کند. بناچار و با هزار زحمت توانستم از طرف آن شرکت، نیروی نظافتی یک مؤسسه شوم.

می‌گوید: اکنون یکی از وظایف روزانه ام، تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی است. زندگی ام به جایی رسیده که مجبورم مقداری پول بالای حقوق ماهانه‌ام بگذارم تا بتوانم اقساط را بپردازم. به خاطر کاهش هزینه‌های زندگی و با موافقت بزرگ‌ترهایمان، همسرم در خانه پدرش ساکن شده و من هم در خانه پدر خودم. خدا بزرگ‌ترهایمان را نگه دارد. تمام خورد و خوراک و خرج‌های روزمره مان توسط آن‌ها تأمین می‌شود. یک روز در هفته به خانه پدر همسرم می‌روم تا همسر و فرزندم را ببینم. خوب می‌دانم که عقوبت کدام کار زشتم را می‌چشم.

امام صادق (علیه السلام): «بترسید از ظلم کردن، بدرستی دعای مظلوم به آسمان بالا می‌رود و به محل استجابت می‌رسد»

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.