تصور می‌کنم یک سال پیش از درگذشتش بود که برای میلاد امام رضا(علیه‌السلام) با او صحبت کردم. مثل همیشه صدای بانویی آن سوی خط بود که یک دنیا انرژی را به آدم منتقل می‌کرد. قرار بود خوانندگان روزنامه را میهمان شعری کند که برای ثامن الحجج(علیه‌السلام) سروده بود و به قول خودش دست اول بود. قرارمان صبح یک روز تعطیل ساعت ۸ صبح!

به گزارش قدس آنلاین، تصور می‌کنم یک سال پیش از درگذشتش بود که برای میلاد امام رضا(علیه‌السلام) با او صحبت کردم. مثل همیشه صدای بانویی آن سوی خط بود که یک دنیا انرژی را به آدم منتقل می‌کرد. قرار بود خوانندگان روزنامه را میهمان شعری کند که برای ثامن الحجج(علیه‌السلام) سروده بود و به قول خودش دست اول بود. قرارمان صبح یک روز تعطیل ساعت ۸ صبح!

گفتم خانوم دکتر، صبح خروسخوان است! گفت: من پیش از نماز صبح بیدارم، صبح آن موقع است نه ۸صبح! یادحرف برادرم افتادم که می‌گفت: آدمهای موفق مدیون سحرخیزی‌اند. پیش از شعر خوانی‌اش پرسید: هنوز هم مشهد زندگی می‌کنی؟ گفتم: بله! گفت: مشهد شهر خاطره‌های خوب من است.

مرحومه دکتر مهدیه الهی قمشه‌ای، بانویی که تربیت یافته مکتب علی حکیم الهی قمشه‌ای بود، از خاطرات زیارت گفت: «من معتقدم امام رضا(علیه‌السلام) حاجات هرکسی را که نیاز داشته باشد می‌دهد. البته بعضی حاجات را ما می‌خواهیم، درحالی که واقعاً به آن نیاز نداریم. برای همین هم هر وقت به زیارت می‌روم می‌گویم: یا امام رضا! حاجات همه را برخیر و سعادت برآورده کن. من خاطرات خوبی از روزهای کودکی در مشهد دارم، خاطراتی به شیرینی یک فرنی پس از زیارت سحرگاهی!

یادم هست، در دوران کودکی وقتی کلاس‌های درس پدرم تعطیل می‌شد اول یک سفر کوتاهی به شهر خودمان (شهررضا) می‌رفتیم و بعد تا پایان تابستان مجاور امام رضا(علیه‌السلام) می‌شدیم. شب‌های جمعه حرم می‌رفتیم و تا صبح در محضر امام رضا(علیه‌السلام) بودیم. پس از نماز صبح که از حرم بیرون می‌آمدیم، میهمان یک ظرف فرنی داغ شیرین می‌شدیم. در یک شیرینی فروشی نزدیک حرم! آن فرنی داغ شیرین پس از یک زیارت شبانه و بیتوته نزد آقا خیلی دلچسب بود. آن قدر شیرین بود که تا حالا هم شیرینی آن زیارت‌ها به کامم نشسته است.

یکی دیگر از خاطراتم مربوط می‌شود، به قصیده قرآنیه‌ای که پدرم برای میلاد امام علی(علیه‌السلام) و در مشهد سرود. آن شب پدرم تا صبح نخوابید و شعرش را سرود تا در روزنامه‌ای منتشر شود. آن ایام من تنها ۱۳ سال داشتم. تا صبح کنارپدرم نشستم.

یکی از شب‌هایی که در حرم بودیم. حضرت شهنشاه ایمان، رسول خاتم را در خواب دیدم که در ایوان طلا نشسته‌اند و کتیبه‌ای در دست دارند و سخنرانی می‌کنند. خوابم را برای پدرم تعریف کردم و به مناسبت همان خواب پدرم قصیده‌ای گفتند که در یکی از رواق‌های حرم رضوی حکاکی شده است؛ با این مضمون که: «من بنده‌ام، شهنشاه ایمان، سلطان دین، شهید خراسان را...»

خاطره دیگری هم دارم که مربوط به دوران جوانی است. اتفاقی برایم افتاد که باور کردم امام رضا(علیه‌السلام) صدایمان را می‌شنود. سفرم به مشهد با قطار درجه دو بود و به قدری شب برمن سخت گذشت که در نخستین زیارت خدمت آقا گلایه کردم آیا رواست بر زائر شما سخت بگذرد؟ بازگشت هم با همان قطار درجه ۲ بود. اما این بار بانویی که همسفرم بود ملحفه و پتویی به من داد تا دیگر آن سرما و رنج را تجربه نکنم، آن شب باورم شد امام صدایم را شنیده است. از آن زمان هر دعوتی از مشهد باشد با سَر می‌پذیرم! حاضرم جانم را از دست بدهم و دعوت مشهد را نه! بالاخره سفر دو حالت دارد، یا سالم می‌رسم و زائر آقا می‌شوم که عین سعادت است، یا در مسیر کشته می‌شوم که جانم فدایش. و هر دو صورت برایم خوشایند است.

وقتی به زیارت می‌آیم اولین خواسته‌ام از امام، برآورده شدن حاجات مردم است و برای خودم می‌خواهم که در لحظه دوری از خدا، دستم را بگیرند و نگذارند که آن لحظه اتفاق بیفتد».

اما شعری که بانو الهی قمشه‌ای برای ما خواند:

ای ثامن خاندان عصمت // برما نظری فکن به رحمت

تو مایه رحمت خدایی// برخلق امام و پیشوایی

خورشید ولایت است جانت// تو خواجه و عالمی غلامت

میلاد تو مایه سرور است// در پیش تو بندگی غرور است

در بارگه تو هر که ره یافت// زین در به در دگر نپرداخت

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.