حالا دیگه حسین پناهی سالهاست که نیست...

خاطره ای از زنده یاد حسین پناهی/ عکس

سیدحمیدهاشمی:  حسین پناهی را پیش ازاینها هم میشناختم . اولین باردر یک جلسه هنری درتهران بااوآشنا شدم.فکرکنم اختتامیه یکی ازجشنواره های فرهنگی هنری بودکه دربخش عکس جزو برندگانش شده بودم .حسین هم به عنوان یکی ازمدعوین ویژه جشنواره دعوت شده بود.خیلی زودصمیمی شدیم.آدم خوش مشرب وشیرینی بود.صادق ودوست داشتنی.اساسا آدم متواضع وشفافی دیده میشد.
چند ماه بعدش هم آمدمشهد.

تماس گرفت خونه وباهمون لهجه شیرین ودوست داشتنی اش گفت:

حمید،حسینم،مشهدم،خوبی تو؟

خیلی خوشحال شدم وفرصت کوتاهی که قرار گذاشتیم و تجدید دیداری شد.

دیگه ندیدمش تا سال ۷۵ که دوباره آمد مشهد. تماس گرفت خونه ودوباره با همون لهجه شیرین ودوست داشتنی اش گفت:

حمید،حسینم،مشهدم،خوبی تو؟

 وباز قرارگذاشتیم تا همو ببینیم . این بار سالن شهید بهشتی مشهد.

واسه یه مراسمی آمده بود. یادم نیست چه مراسمی بود. اون موقع برای یک هفته نامه تازه تاسیس به عنوان خبرنگار وعکاس خبری کار می کردم.

بهش گفتم حسین مدتیه واسه یه نشریه هفتگی قلم میزنم ، بیا یه گفتگو ازت بگیرم .

گفت: باشه اما بریم یه گوشه خلوت که سروصدایی نباشه ..ولی جون حسین طولش نده .
رفتیم یه گوشه ای که خلوت هم نبود. سروصدای مراسم بودوشلوغ .

توهمون شلوغی ازش عکسی گرفتم وسوالهامو پرسیدم .  سیگاری روشن کردوپاسخ میداد.

تا حالا هیچوقت اینطوری ندیده بودمش . چه حسی داشت این مرد. او حرف میزد و من بغض میکردم ...

از نیشابورخیلی خوشش می آمد . میگفت : نیشابور شهر رویاهای منه.

چند ماه بعدش هم من رفتم تهران . زنگ زدم بهش و گفتم :

"حسین ، حمیدم ، تهرانم ، خوبی تو " 

زد زیرخنده و باهمون لهجه شیرینش گفت ، بابا دم تو گرم ..  

وقراری گذاشتیم وتجدیددیداری شد.

خیلی خوشحال بودم که دوباره می بینمش . ساعتی را با هم بودیم و از حال وهوای هنر و خاطرات جنگ و ... حرف زدیم. 

نمیدونستم آخرین باری خواهد بودکه در آغوشش میگیرم و تمام پاکی و صداقتش را میبوسم...


حالا دیگه حسین پناهی سالهاست که نیست.

حالا دیگه سالهاست که یکی ازآرزوهام اینه که یه روزدوباره تلفن خونه زنگ بزنه  و از اون طرف خط صدایی بهم بگه :

حمید،حسینم،مشهدم،خوبی تو ....

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.