۱۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۹
کد خبر: 553419

آخرین باری که برای آزمایش چکاپ رفته‌اید، کی بوده است؟ دور از جانتان فرض کنید همین امروز صبح، جواب آزمایش‌هایتان را گرفته‌اید و پزشکتان پس از نگاه کردن به برگه، برداشتن عینک و تکان دادن سر می‌گوید، شما سرطان خون دارید. مانند آنچه بر «محمدرضا براز» گذشت.

جوانی که پشت مرگ را به خاک مالید

قدس آنلاین- حالا دو راه بیشتر ندارید. یا اینکه با روحیه‌ای خراب، سری تراشیده و اعصابی به هم ریخته گوشه‌ای از اتاق دراز کشیده و بر بخت سیاه خود لعنت بفرستید و یا اینکه کمر همت بسته، عزم خود را برای غلبه بر این سلول‌های سرطانی جزم کنید. مانند کاری که «محمدرضا براز» انجام داد.

* سرطان پایان زندگی نیست

«محمدرضا براز» جوانی است که امروز ۳۲ سال دارد، اما فروردین ۶ سال قبل، درست زمانی که تنها چند روز به تولدش مانده بود، وقتی برگه آزمایش را در دست گرفت، از دکترش شنید که سرطان خون دارد.

او درباره آن روزها می‌گوید: «بعد از اینکه فهمیدم، سرطان خون آن هم از نوع لوسمی حاد دارم، شوکه شدم. پاهایم سست شد و توان انجام هر کاری از من سلب شده بود. روزها در اتاق می‌نشستم و به آنچه بر سرم خواهد آمد، فکر می‌کردم. حتی نمی‌توانستم، تصور کنم که بهار سال آینده را خواهم دید یا نه. من تازه ۲۶ سال داشتم و برای ثانیه ثانیه روزها و سال‌های پیش رو برنامه داشتم. اما با این بیماری، آینده را نقش بر آب می‌دیدم».

حس می‌کنم، یادآوری آن روزها برایش آسان نیست، چرا که با صدایی لرزان اضافه می‌کند: «تقریباً دو هفته از خانه بیرون نرفتم. درگیری عجیبی در ذهنم بود. نمی‌خواستم تسلیم شوم. من باید پیروز می‌شدم، اما چگونه؟ در این مدت دنبال روزنه‌ای از امید بودم. به دنبال فردی می‌گشتم که توانسته باشد این دیو ترسناک را شکست دهد، اما در تماس با انجمن‌های سرطان ردپایی از کسی پیدا نکردم. تا اینکه آن شب فرا رسید. شبی که فردایش می‌بایست برای شیمی‌درمانی به بیمارستان می‌رفتم. اما هنوز خودم را پیدا نکرده بودم، می‌بایست بین زنده ماندن و تسلیم بیماری شدن یکی را انتخاب می‌کردم».

او می‌گوید: «آن شب، شبی سخت بود. شب اتمام حجت با خودم. در نهایت تصمیم گرفتم  که زنده بمانم. و ماندم. تصمیم گرفتم هر چه در توان دارم به کار گیرم تا نه تنها خودم از زندگی بیشتر لذت ببرم، بلکه چراغی روشن باشم برای افرادی که بعد از من پی به وجود این بیماری رخنه‌گر در بدنشان می‌برند. سرطانی که چنگ می‌زند و پیش می‌رود».

* مرگ را به بازی گرفت

براز از شروع درمانش می‌گوید. او تعریف می‌کند: «در همان روزها شیمی درمانی‌ام شروع شد. دوره‌هایی که خیلی سخت بود، اما همیشه می‌دانستم که خوب خواهم شد و لطف خدا شامل حالم می‌شود». با آوردن نام شیمی درمانی، تصویر سرهایی بدون مو به ذهنم آمد، چرا که شنیده‌ام تقریباً همه بیماران سرطانی نگران ریزش مو هستند. حتی خیلی‌ها بر این باورند که ریزش مو از سرطان ترسناک‌تر است. اما وقتی شنیدم که خودش، قبل از ریختن موهایش، آن‌ها را تراشیده، تعجب کردم. او از روزهای شیمی درمانی می‌گوید: «می‌دانستم که بعد از طی مراحلی، موهایم خواهد ریخت و چهره‌ام زشت خواهد شد. اما تصمیم گرفتم برای رسیدن به هدفم با آن کنار بیایم. به همین خاطر زودتر از آنکه خودش بریزد، همه را تراشیدم، چرا که آن موها بهایی ناقابل برای رسیدن به بهارهای آینده بود».

روزی را که پس از چهار سال دکتر اعلام کرد، نیازی به استفاده از دارو نیست، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم چرا که حس می‌کردم تمام سختی‌های چند ساله‌ام به پایان رسیده است». این همه روحیه و امید به آینده برای کسی که دیگران بیماری‌اش را پایان زندگی می‌دانند در باورم نمی‌گنجد. شاید به همین دلیل است که از شغل و مشغولیت آن زمانش می‌پرسم. توضیح می‌دهد: «زمانی که متوجه شدم سرطان خون دارم، در مقطع کاردانی رشته عمران تحصیل و در شرکتی کار می‌کردم. اوایل دوست نداشتم که بقیه متوجه بیماری من شوند و برایم دلسوزی کنند، اما بعد از تراشیدن موی سر و بروز نشانه‌های بیماری، دیگر همه می‌دانستند و از اینکه با جدیت در کلاس‌ها حاضر می‌شدم، تعجب می‌کردند. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و الآن هم با سربلندی به شما می‌گویم که دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد معماری و هنوز هم در همان شرکت شاغل هستم».

* روزی که دارو را کنار گذاشتم!

هنوز هم تصور اینکه چطور یک جوان ۲۶ ساله توانسته، مرگ را به بازی بگیرد، برایم سخت است. محمدرضا می‌گوید: «وقتی می‌دیدم نمی‌توانم، افرادی را پیدا کنم که قبل از من این بیماری را داشتند، تنم می‌لرزید. چرا که با چشم می‌دیدم پشت این بیماری مرگ است، اما من می‌خواستم تمام دیده‌ها و تصورها را به چالش بکشم. من می‌خواستم بهبود پیدا کنم».

براز درباره مدت درمانش چنین می‌گوید: «شیمی درمانی سه سال و قرص درمانی یک سال زمان برد. روزی را که پس از چهار سال دکتر اعلام کرد، نیازی به استفاده از دارو نیست، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم چرا که حس می‌کردم تمام سختی‌های چند ساله‌ام به پایان رسیده است».

حال و روز این روزهای «براز» هم جالب است. او از کارهایش برای روحیه دادن به بیماران سرطانی می‌گوید و توضیح می‌دهد: «حالا که توانسته‌ام بر این بیماری ترسناک غلبه کنم، سعی می‌کنم، تجربیاتم را در اختیار بیماران سرطانی کشور بگذارم. روزانه به صورت حضوری و مجازی با آن‌ها در ارتباط هستم و برای مراحل درمان بیماری، تأثیرات داروها و عوارض آن‌ها مشاوره می‌دهم. تلاش می‌کنم تا آن‌ها روحیه داشته باشند و به این باور برسند که سرطان خون، پایان زندگی نیست».

* فتح قله‌های بلند برای روحیه دادن به بیماران

براز در ادامه می‌گوید: «تقریباً تمام بیماران نگران این هستند که به خاطر این بیماری محدود شوند. من به خاطر اینکه اثبات کنم، بیماران سرطانی مانند هر فرد سالم و چه بسا مصمم‌تر از آن‌ها می‌توانند، کارهای روزمره‌شان را انجام دهند، تصمیم گرفتم با یک گروه کوهنوردی به قله‌های سخت صعود کنم. در صورتی که قبل از بیماری هیچ زمینه‌ای از کوهنوردی نداشتم. با همین انگیزه در خرداد و تیر گذشته و کمتر از دو ماه، هشت صعود به قله‌های بیش از ۴۰۰۰متری داشتم که آخرین آن، صعود به قله دماوند در ارتفاع ۵۶۷۰ متری بود و برای ماه و ماه‌های آینده هم صعودهای دیگری را برنامه‌ریزی کرده‌ایم. صعودهایی که انعکاس اخبار و تصاویر آن در روحیه بیماران سرطانی اعجاب برانگیز بود».

«محمدرضا براز» نمونه‌ای است برای اثبات اینکه سرطان، لاعلاج و ترسناک نیست. براستی چه کسی می‌تواند، مطمئن باشد که همین الآن یک سرطان خفته در بدنش ندارد؟

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ۰۴:۵۶ - ۱۴۰۲/۰۲/۲۲
    0 0
    آفرین قهرمان
  • حوری ۱۴:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
    0 0
    داستان آقای براز داستان بسیار جالب و آموزنده ای بود ن فقط برای بیمارا بلکه برای همه افراد از خدا براشون سلامتی شادی و قوت قلب بیشتر میخام همینطور برا همه بنده های خدا مخصوصن بیمارای عزیز خواهر خودمم درگیر همین بیماری هستش ولی از لحاظ روحی اصلن حالش مساعد نیس میخاستم خواهش کنم آقای براز باهاش صحبت کنه البته اگه امکانش هس شاید حال روحیش بهتر بشه