آقاجان! آن جوان که پدر و مادرش را پای بوس آورده بود یادتان هست؟ همان که یک جفت چشم عاشق داشت و یا امام رضا از زبانش نمی افتاد؟ همان که غرق لبیک یا خامنه ای بود و بی پایان رو به حرمِ بانو، عرض ادب می کرد؟ رو به عاشورا؟

قدس آنلاین - رقیه توسلی: بسیجی که «کلنا عباسُک یا زینب» اش بی بغض و ارادت، اَدا نمی شد... همان که نگاهش صلابت و بیداری داشت ... دلبستگی نداشت... عزم داشت... هوس ماندن نداشت...

رشیدی که به زیارت آمد مدهوش و نذر بوسیدن پاهای مادر و پدر کرد که سوریه قسمتش باشد...

امام غریب شهیدم! آقا محسن حججی یادتان هست؟ آن اشک ها که رازش را با شما قسمت کرده بود؟ اهل دلی که خانه، بی قرارش می کرد و ماندن، بی تابش؟ چفیه بردوش و سرمست می رفت هربار تا امداد و سوریه، آفتابش شده بود.

یاوری که آنقدر خواست و آنقدر نخواست تا مدافع حرم آل الله شد و میله ها و دیوارهای نرسیدن، از او جا ماندند..

مولاجان! جوانی که "لبیک یا عشق" زمزمه یکپارچه اش بود و آنقدر از طوفان و رنگ و زرق و برق گریخت تا شهادت، خودش را از او دریغ نکرد... رزق اش شد...

حالا صدای شیون نمی آید، همه صلوات و فاتحه می فرستند، شکرانه می خوانند و مداحی سر می دهند برای شیدایی که ناکام آرزوهایش نشد. برای آقا محسنی که سرش را سال ها پیش در طبق دلدادگی گذاشت.

یا امام رضا! در عالم بندگی غوغائیست. عاشورا تمام نشده است. حق و باطل و شمر و حُرّ.

هنوز دین، کربلا دارد. هنوز در دشت های تفتیده ایمان، نیزه و شمشیر و خنجر می روید. هنوز محبان به آخرین قطره خون، سوگند یاد می کنند و سرسپردگان به گودال و مقتل کشانده می شوند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.