۲۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۶
کد خبر: 555398

نمی دانم دلیلش سرعت گذشت زمان است ، غوغای و هیاهوی خبرهای ریز و درشت و راست و دروغ جهان امروز یا اینکه دلمشغولی های خودمان است که گاهی سبب می شود ، ناخواسته از یاد «حمید تقوی فر» بکاهیم ! شاید هم دلیلش ، عطرِ اخبار مدافعان حرمی است که پی در پی و از دور دستها می وزد

آن بنده خدا ...

قدس آنلاین- اگر نبود غوغای «داعش» ی که آن روزها، درنده خویی و کور دلی اش در عراق، تازه نفس بود و آوازه پلشتی اش، گوش جهان و جهانیان را کر می کرد، شاید «حمید تقوی فر» هنوز، برای ما، برای فضای مجازی، برای خبرگزاری ها و ...گمنام و بی نام و نشان بود. شاید هنوز نپیوسته بود به جمع نام آورانی که شهرتشان گره خورده به «دفاع مقدس»   و افتخار «مدافع حرم» جلوی نامشان روییده است.

بهانه ای برای کتاب شدن

نمی دانم دلیلش سرعت گذشت زمان است، غوغای و هیاهوی خبرهای ریز و درشت و راست و دروغ جهان امروز یا اینکه دلمشغولی های خودمان است که گاهی سبب می شود، ناخواسته از یاد «حمید تقوی فر» بکاهیم! شاید هم دلیلش، عطرِ اخبار مدافعان حرمی است که پی در پی و از دور دستها می وزد. مدافعانی که این روزها یاد گرفته اند درِ باغ شهادت را هرگاه عشقشان کشید، هزاران کیلومتر دورتر از خانه و کاشانه باز کرده و ما را دعوت کنند به ضیافتِ چشمهای معصوم و مقتدرشان. آخرینش «محسن حججی» که هنوز در خلسه خبر شهادتش غوطه وریم و حتماً باید خبری، گزارشی یا گفت و گویی بهانه شود تا یادمان بیاید سردار «حمید تقوی فر» از آغازگران این راه  روشن بود. مثل خبری که دیروز یک نویسنده دفاع مقدس اعلام کرد : ... خاطرات گفته و نوشته نشده ای از شهید «تقوی فر» بزودی بصورت یک کتاب منتشر خواهد شد ...

 خداحافظ آرامش

از تولدش در سال ۱۳۳۸ که حساب کنیم می شود ۵۸ سال. یعنی  سال ۹۳ با حساب و کتاب اداری و کارمندی، بازنشسته شده بود و می توانست پس از سالها مثل خیلی از ما، نفس راحتی بکشد و یک دلِ سیر، برای زن و فرزند، همسری و پدری کند. به قول ما «زندگی» کند. با حساب و کتاب زندگی های امروزی، این آرامش و آسودگی حقش بود. بیشتر از نیم قرن زندگی، از همان کودکی بدون آسودگی و آرامش آغاز شده بود. کودکی اش در روستای «ابودبس» خوزستان آغاز شد و بعدها در روستای «خزینه» ادامه یافت. هنوز نوجوان بود و دبیرستانی که چشم و گوشش به روی مسایل سیاسی و انقلابی باز شد. پای ثابت کلاسهای قرآن و منبر های «احمد کافی»، دستی هم در توزیع نوارها و اعلامیه های امام «ره» داشت. وقتی که ۱۸ ساله بود و انقلاب پیروز شد، چند سالی می شد که «حمید» با زندگی آرام و آسودگی خداحافظی کرده بود.

حیفیم اگر ...

اینکه: «با حساب و کتاب ما باید بازنشسته می شد» را تنها به خاطر رسیدن سالهای خدمتش به ۳۰ و بلکه بیشتر نگفتیم. پیش از آغاز جنگ تحمیلی پاسدار شده بود و پس از آن هم از فرماندهی سپاه سوسنگرد وشادگان تا جانشین فرماندهی قرارگاه رمضان در عملیات برون مرزی را تجربه کرده بود. همه سالهای جنگ را تمام و کمال جنگیده بود و باز با حساب و کتابهای ما دینش را ادا کرده بود و حالا باید اجازه می داد، دیگران دینشان را به او ادا کنند! منتها «حاج حمید» حساب و کتاب کردنش لابد فرق می کرد با حساب و کتابهای ما. همان حساب و کتابهایی که نه خستگی و نه بازنشستگی را می شناخت. خیلی پیچیده اش نکنیم. فلسفه و نگاه خوب هایی مانند «حاج حمید» به زندگی، وظیفه، بازنشستگی، آرامش و ... خیلی ساده تر از این همه پیچیدگی بود. پیش از رفتن به عراق به دوستانش گفته بود: «بریم عراق شهید بشیم ... وگرنه می مونیم یه سال دیگه با یه سکته ای، قندی چیزی می میریم...حیفیم اگه شهید نشیم ...».

انتخاب حاج قاسم

وقتی قرار است بروی جایی دورتر از وطن، برای مرزهای جغرافیای و البته اعتقادی ات بجنگی، برای سپاه قدس و «حاج قاسم سلیمانی» چه انتخابی بهتر از آدمهایی مانند «حاج حمید»؟ وقتی تجربه کم نظیر سالهای دفاع مقدس باشد، تخصص عملیات برون مرزی را داشته باشی، انتخابت را میان زندگی و شهادت کرده باشی  و به مرام و خلوص وشهامت و ... هم زبانزد همرزمانت باشی، به صورت خودکار می شوی انتخاب اول «حاج قاسم». حتی اگر گَرد سفید بازنشستگی هم روی سرو صورتت نشسته باشد و لازم باشد گاهی «پدر بزرگ» صدایت بزنند.

مرام های قشنگش

پایش که به عراق و درست وسط معرکه «داعش» رسید، گروه «سرایا الخراسانی» را راه انداخت. رزمندگان داوطلب و بیشتر جوان عراقی که از گوشه و کنار آمده و مدافع حرم و خاکشان شده بودند. آنقدر مهربان، آنقدر متواضع و آنقدر فرمانده بود و سر نترسی داشت که رزمنده های جوان یک به یک فرزند و رامِ خلق و خویش می شدند. درست مثل فرماندهان شهید دفاع مقدس خودمان، اول از همه انگار نیروهایش را عاشق مرام های قشنگش می کرد. طوری که حاضر بودند در هر شرایطی کنارش بمانند. برای خودش یک «همت، خرازی، باکری و ... » بود که انگار خدا نگهش داشته بود، ذخیره اش کرده بود برای روزهای سخت نبرد با تکفیری ها. با این همه به خاطر همان عشق به گمنامی حاضر نشد فرماندهی رسمی گروه را به عهده بگیرد. فکر می کنید چرا محل شهادتش در عراق الان به جایی مثل زیارتگاه تبدیل شده است؟ فقط به خاطر شجاعت هایی که هنگام نبرد از او دیده بودند؟

ترور صدام

اینکه تا پیش از غائله داعش، نمی شناختیمش شاید خواست خودش هم بود. خیلی چیزها را در باره اش نمی دانستیم. همانطور که نمی دانستیم آن «بنده خدایی» که رهبر انقلاب در خاطرتشان گفتند، در دوران دفاع مقدس  و در یک مخمصه جنگی، جانشان را نجات داده «حمید تقوی فر» بوده است، همانطور که به نیروهایش در عراق در باره «سید» بودنش چیزی نگفته بود تا مزایا و امتیازی برایش قایل نشوند، همانطور که نمی دانستیم یکی از طراحان و مجری های عملیات ترور – البته ناکام - «صدام» در زمان جنگ تحمیلی بود و صدام برای سرش جایزه گذاشته بود و ... همانطور هم حتی اغلب به خانواده اش در باره مأموریت ها و فعالیت هایش چیزی نمی گفت.

سلام به بشریت

فرصتی پیدا شد، میان مشغله های زندگی امروزی فرصتی کردید اگر، توی اینترنت و بیرون از آن سری به زندگی، خاطرات و اهل و عیال «حمید تقوی فر» بزنید. آنوقت محال است باور کنید از شهادتش خبر نداشت. محال است باور کنید تنها به خاطر دفاع، خودش را زده بود به دریای پر آشوب حوادث منطقه. محال است باور کنید بی حساب و کتاب و یا با حساب و کتاب این دنیایی و امروزی و روی یک غافلگیری، طعمه تک تیرانداز دشمن شده بود. دخترش – هدی – می گوید: «هربار که از عراق با ما تماس می گرفتند، می گفتم سلام مرا به سربازان اسلام برسانید و با خنده جواب می دادند" سلام هدی به سربازان اسلام رسید" اما در آخرین تماس گفتند : " سلام من به همه بشریت". این یعنی حاج حمید خود را متعلق به همه بشریت می دانست و دفاع از بشریت را آرمان خود کرده بود».

Normal ۰ false false false EN-US X-NONE FA

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.