آمده ام پی احسان و امداد شما آقاجان... که عاشقانه های مشهد، شفای لحظه هاست... کرامتی که پایِ دنیا می ریزید...

قدس آنلاین - رقیه توسلی: از مهر و عطوفت تان باخبرم. از غم هایی که هرروز پاک می کنید. این را که دنیایمان ، نفس کم می آورد و دیوانه می شود بی شما.

ای مهربان عالم! تابستان و زمستان است در من... چشم هایم باران شده اند... دلم برای زینب های و علی ها و فاطمه ها و رضوانه ها و محمدها، قرار می خواهد... طلب سایه ای که در پناهش دوباره کودک بشوند و بازیگوش... پُرهیاهو بدوند و و دلشاد و پُر صدا و نوا زندگانی کنند و به رسم خوشایند سن شان، قد بکشند...

یا امام رضا جان! دخیل پنجره فولادم... غمخوار دخترکان و پسرکان سرزمین ام... برای پدران شهید، حمد و سوره ای هدیه می کنم و آمده ام که برای قلبِ کوچک گل ها، شعف بخواهم... آمده ام آسوده بغض هایم را رها کنم...

طاقت اشک و دلتنگی ندارم... دیدن چشم براهی جانان ترین فرزندان ایران را... آخر تمام هستی ام ترکه می خورد و شکنجه می شوم از بابا گفتن های ناکام... درد می کشم از آغوشی که تمام می شود بر طفلی چندساله... مگر بچه ها چند ساعت انتظار را دوام می آورند...؟ چند ساعت بی آهنگ خش دار پدرانه، تب نمی کنند؟

برای لبخندِ دلبندانِ شهدا نذر کرده ام... برای آرامشِ چشم هایشان... برای سپیدبختی روزهایشان... که سبکبالی وعشق میراث و پیشه شان شود...

ای هشتمین شنونده ی رازها! برای حرف زدن و عرضِ دعا آمده ام. بی خواب ترین آدم این روزهایم. به عشق دچارم و وجودم از بُهت و حُزن کم سن و سال های دیارم، لبریز است. و بریده بریده نفس می کشم با چشم هایی که جز "یا امام رضا مدد" نمی دانند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.