ساری- در حسینیه نشسته ایم. دقایقی مانده تا برپایی روضه که حال مان با آمدن اهل بیتِ اولین شهید مدافع حرم شهرمان، متحول می شود.

قدس آنلاین - گروه استان ها- رقیه توسلی: زینب خانوم در آغوش و فاطمه خانوم، همدوش مادر است. موقرترین نگاه جمع را در چشم این زنان پیدا می کنم. در چشمانی که با طمانینه و آرام از فرازهای زیارت عاشورا می گذرند.

دیگر آدمِ شب های قبل نیستم. بانو"بلباسی" بی آنکه بداند، خیز برداشته اند در افکارم.

در چهاردیواری سرم غوغاست. دلم گفتگو می خواهد و اینکه نمی خواهم اسباب زحمت باشم.

پس با وجود پرسش های بی شمار، به خودم نهیب می زنم تا خاموشی و نوحه خوانی، بنشین و صبر کن. به این خیال که بعد از مراسم، پا جلو بگذارم. اما وقت تمام شدن روضه هم، باز با هزاران جمله خودم را قانع می کنم تا مزاحم نشوم.

اما همسر شهید که می روند از خَبط ام سخت پشیمان می شوم و پریشان می مانم با سیل سوالاتی که قصد دارند مرا در خود غرق کنند...

خودداریم نگذاشت لحظاتی همکلام همسر شهید باشم... حیفِ عاقبت این دیدار و روبرویی... حیفِ زمانی که می توانست جمله ها از آن بدنیا بیاید و نیامد... جمله هایی که سراسر راز بودند... راز صبوری و بندگی...

حسرت نوشت: حداقل کاش این سوالم را روی زمین نمی گذاشتم...

که... بانو! به وقت اذان حضرت آقا در گوش زینب جان، در چندمین آسمان خلقت، سیر می کردید!؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.