۱۳ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۳
کد خبر: 566736

... وارد مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده‌اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم...گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا می‌کنم که نورم را با آتشم بسوزانم... مرد مؤمن تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی...؟

دَم منبرهایت گرم

قدس آنلاین- تفاوتش با دیگر منبری ها فقط لحن «داش مَشتی» اش نیست. استاد «انصاریان» اگر قرار به حرف زدن از مسایل سیاسی و اجتماعی باشد، «صراحت» را هم با همین لحن و لهجه مخصوص به خودش همراه می کند و حرفش را می زند. مثل دو ماه پیش که در مشهد منبر رفت و با صراحت از برخی منبری ها انتقاد کرد : «نمی دانم چرا این نکات را دیگر گویندگان روی منبرها نمی گویند؟ بهتر است به جای هزینه‌کردن وقت مردم در مورد آمریکا و اسرائیل و این حزب و آن حزب و راست و چپ که تا به امروز هیچ سودی از این صحبت ها نبردیم بلکه ضرر هم کرده‌ایم، مردم را با کتاب خدا و روایات آشنا کنیم؛ مردم از این حرف‌ها خسته شده‌اند و این صحبت ها را پس می‌زنند؛   آنها را با مسائل الهی آشنا کنید؛ برای مردم از قرآن و روایات ترمز باطنی درست کنید؛ مردم را متوجه خدا کنید».

مثه شما!

زاده «خوانسار»   اما بزرگ شده تهران است. در خانواده ای که از سرشناسان منطقه بودند و ریشه در علم و تقوی داشتند. چیزی حدود ۷۰ سال پیش وقتی مرحوم آیت الله  محمد تقی خوانساری، مهمان پدربزرگش شده بود، «حسین» که هنوز کودکی سه یا چهار ساله بود، در میهمانخانه را باز کرد و بدون توجه به ایما و اشاره پدر بزرگ، رفت و میان همه حاضران، آیت الله خوانساری را انتخاب کرد و در آغوشش جا خوش کرد! آیت الله هم انگار لذت برد از حضور کودکی که نه تعارف می شناسد و نه آداب و رسوم. «حسین» را در آغوش گرفت و از او پرسید : تو در آینده میخوای چه کاره بشی پسر جان؟ ... «حسین» با شیرین زبانی گفت : مثه شما بشم... آیت الله خندید و برای کودک سه ساله  وراه درازی که پیش رو داشت دعا کرد. حالا و در ۷۳ سالگی این فقط خود استاد «انصاریان» است که می داند چقدر از دعای آن روز آیت الله در حقش مستجاب شده است. آنچه که ما می دانیم این است که نه آرزوی  آن روز «حسین» و نه دعای آیت الله هیچکدام از سر تعارف نبوده است. کودک ۳ ساله ۷۰ سال پیش حالا استاد اخلاق، مفسر قرآن، نویسنده کتابهای دینی و قرآنی و البته منبری سرشناسی است که همه ایران او را می شناسند.

۱۵ سال زندان

آغاز دوران طلبگی اش، پس از پایان تحصیلات متوسطه و بعد مشورت با «مهدی الهی قمشه ای» بوده است. طلبگی را از تهران آغاز می کند و در قم با نشستن در محضر استادنی چون : آیت الله میلانی، آخوند همدانی، میرزا خلیل کمره‌ای، گلپایگانی، سیداحمد خوانساری، مرعشی نجفی، امام «ره»   و ... ادامه می دهد. از ۱۷ سالگی به فعالان انقلابی ملحق می شود و در کنار درس و بحث، مشغولیت دیگرش جنگ و گریز با مأموران رژیم است. سخنرانی معروف پیش از انقلابش همان است که در آن شاه را با هزار و یک دلیل به اعدام محکوم می کند و واجب القتل می داند. بار اولی که دستگیر می شود به اصطلاح مأمور بازجویی را می پیچاند و قسر در می رود بار دوم اما نوار سخنرانی اش روی میز بازجوست! ۱۵ سال زندان برایش می برند که البته با اوجگیری انقلاب از زندان آزاد می شود.

خدا خواست

عزمش را که برای طلبه شدن جزم کرده بود، اصلاً به «منبری» شدن فکر نکرده بود. حساب کرده بود که می افتد دنبال علم و اخلاق و ... در همین راه تا جایی که بتواند جلو می رود. خودش می گوید: «نمی توانم بگویم علاقه به منبر داشتم. این را هدایت خداوند می دانم، چون می توانستم در قم بمانم و کار علمی داشته باشم ولی فکر می کنم خداوند بدون خواست من، مرا به منبر و تألیف هدایت کرد».

مشروب فروشی

خاطره های تمام نشدنی «استاد» شاید یکی از رمز و رازهای منبرهای داغ و مصاحبه های شیرینش باشد. یکی از آن زیر خاکی هایش را با هم بخوانیم : «یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه!

 صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده‌اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم...گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا می‌کنم که نورم را با آتشم بسوزانم... مرد مؤمن تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟ تکان عجیبی خورد!. گفتم: دیروز چقدر پول در آوردی؟ گفت: هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها... با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم ... رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم! یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت!

جگر داشت این هوا!

می توانست فقط منبری و واعظ باشد  اما پای ثابت جبهه های جنگ هم بود. خودش در این باره گفته است : «اگر پشت جبهه می ماندم که در شهرها به مردم آگاهی بدهم در آن صورت می‌شد حکایت کسی که بیرون میدان نشسته و می‌گوید لنگش کنید! احساس من این بود که دلگرمی بچه‌ها به جبهه با حضور من در منطقه تشدید می‌شود...  از طرفی انقلاب هنوز درست و حسابی پیروز نشده بود که جنگ راه افتاد. فرصتی نبود که مسئله جهاد برای مردم و یا نیروهای ارتشی و سپاهی که تازه تشکیل شده بود بازگو شود... بیش از ۲۰ بار حاج همت را دیدم. یک بار ندیدم این جوان ذره ای ترس در وجودش داشته باشد. همچین فرماندهی می کرد که انگار یک لشکر از فرشته های الهی پشت سرش هستند؛ جگر داشت این هوا»!

وهابیت را خوشحال نکنید

لحن شیرین، وجود رگه هایی از توصیه های اخلاقی، سوز و گداز تأثیرگذارش در مراسم و ایام عزاداری از انگیزه هایی هستند که شما را وادار می کنند منبرهایش را از دست ندهید. همه ماجرا اما این نیست. «انصاریان» در منبرهایش اغلب زبان حال مردم هم می شود و حرف دلشان را می زند. این «حرف دل» گاهی ممکن است انتقاد از مداحی های افراطی و بی حساب و کتاب باشد، گاهی از رواج فساد اقتصادی گلایه کند، به ضعف های سریالهای تلویزونی بپردازد و گاهی هم گلایه کند از نحوه برخورد برخی ها با مراسم عزاداری محرم. نمونه اش همین ۱۲ روز پیش که گفت: «چرا می گویید محرم استقبال ندارد و استقبال از محرم مدرک ندارد، مدارک را نمی بینید؟ اولین کسی که به استقبال محرم آمده پروردگار است... چند هزار سال قبل از این که محرم ایجاد شود، او به استقبال آمد و به جبرئیل گفت برو به آدم بگو این اسمی که دلت را لرزاند این را با لب تشنه می‌کشند... تمام انبیاء برای ابی عبدالله گریه کردند...پیغمبر (ص)، زهرا(س)   و علی(ع) دور قنداقه نشستند گریه کردند... چرا حرف هایی را می‌زنید که وهابیت را خوشحال کنید ...»؟

Normal ۰ false false false EN-US X-NONE FA

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.