آیا می دانیم عشق، گاهی رودخانه ایست جاری... پُرخروش... پُرجمله و کلمه... انسانی...

قدس آنلاین - گروه استان ها- رقیه توسلی: آیا می دانیم خُرم تر از یک گلستان، گاهی تک شاخه گلی ست که کودکی سهم مان می داند! با لبخند! با اهلاً و سهلاً! در مسیر بهشت!

آیا می دانیم گاهی بیابان با باران چنان سیراب می شود که آدمی با زیارت عاشورا! پیاده پا! از نجف تا کربلا!

آیا می دانیم طفلان، نِمو می کنند و پیران، جوان می گردند وقتی صفرها زوّار می شوند، پرواز می کنند!

"ابی عبدالله" گویان در راهند جمعی از شیفتگان... سینه زن و لبیک گو... با اقیانوسی از اشک از عمود هفتصد و سی و پنج هم می گذرند.

بی گمان خار و آبله و اِسارت، بی تاب شان کرده... به ضجّه افتاده اند و شیون... بغض این راه - عجیب - گلوگیر است... نماز نشسته ی عمه ی سادات... و صدای تازیانه ها و تلاوت قرآن بر فراز نی...

به پیش می روند سربازان دشت کربلا. بعضی ها، نائب الشهید به پیش می روند. مجنون تر از مجنون. عمود به عمود السلام علیک هایشان را رو به افلاک می خوانند.

در امام خواه ترین و پُرزمزمه ترین جاده عالم، خبرهائیست... نائب ها، نام شهدا بر لب دارند... کودکان، نامِ بامرام ترین عموی تاریخ... و زنان، خواهری که جز زیبایی و بندگی نمی بیند.

در دیار رنج و زخم و ذوالجناح، هیچ بشری کوله بارش سبک نیست! در کربلا - غریب ها - آشنایند وقتی چشم ها داغ و سرخ است... تمام کلمات... عبورها... نسیم ها... باران ها و نمازها...

بی گمان همه برای نجات قلب هایشان آمده اند... برای سوختن و آرام و قرار... برای بیعت... برای زیباتر زنده شدن...

آیا می دانیم عشق، گاهی همان زائرِ بی چشم و بی پا و بی دستی ست که کربلا را هرنفس می بیند و می دود و دخیل می بندد...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.