۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۴
کد خبر: 585047

ساری- کیفم را که باز می کنم - دفترچه قسط - چشمک مبسوط می زند... به خودم می گویم از سیستم موبایل بانک، بگذر عزیزم! خوب است این بار کمی قدیمی بازی دربیاوری و با عابر، قسط مسکن را واریز کنی... یک کمی تنوع، یک کمی هوای آزاد و یک کمی نوستالژی، بد نیست!

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: به راه می افتم. ظهر است و من سومین نفرم. تکیه می دهم به دیوار و به مراجعه کننده اول که کارش کم نیست، توجه دارم! و به خانومی که نفر بعدی ست و به کودکش که پله های بانک را جست وخیز می کند، با کلاه منگوله داری که در هوا رقصان است.

اشعه کم رمق آفتاب، پایین می ریزد و سوز زمستان، ساز است که آقای اول، ده دقیقه ی بعد رضایت می دهد و می رود.

دارم با نگاهم بدرقه اش می کنم که می رسم به مردی که روی ویلچر نشسته است و با استیصال زُل زده به نقطه ای که ایستاده ایم! با نگاهی که معمولی نیست!

نمی توانم بی توجه باشم! سلام می دهم و می پرسم جناب، کمکی می تونم بهتون بکنم!

البته که می توانم... عابربانک مذکور، جایگاه تردد معلولین ندارد...

نفر دوم که می رود، نفر سوم من نیستم... آقایی ست که می خواهیم برای دخترش، پول کارت به کارت کنیم...

شماره و کارت را می گیرم و نوعدوستی به سادگی اتفاق می افتد... کمتر از چند دقیقه...

از کم و کسری ها عذرخواهی می کنم... از مسولین بی توجه... از امکاناتی که واقعاً برای همه یکسان نیست... از شعارهای بی عمل...

مرد مُسن هنگام خداحافظی همچنان اَخمالوست، دعایش اما هنوز در گوشم طنین دارد!

با تلخندی به خودم می گویم: واقعاً قسط مهربانی و تعهد ما به یکدیگر، کی واریز می شود؟

وقت رفتن می بینم عابربانک، مشتری هایش را راه انداخته، اما نه همه ی مشتری هایش را...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.