معروف شده بود به «قمر فاطمیون» به خاطر صورتش. بسیاری به شوخی می‌گفتند؛ حسین! چهره‌ات به شهدا می‌ماند. خودش اما حرف از شهادت نمی‌زد، می‌گفت که مکلف به انجام تکالیف دینی و ملی‌اش در دفاع از مرزهای اسلام است. بار اول که در زمستان ۹۴ به سوریه اعزام شد، پایش جراحت برداشت اما از خانواده پنهان کرد تا آب توی دل پدر و مادرش تکان نخورد تا برای دوباره رفتنش هم رضایت بدهند.

دنیا کوچک نشده بود، تو بزرگ شده بودی

قدس آنلاین-در گرامیداشت روز شهدا به خانه این شهید مدافع حرم رفتیم تا یادی کنیم از شهدای جوان کشورمان، همان‌ها که دهه هفتادی هستند و ادبیات عملی مقاومت را خوب بلدند. عباس هریری، پدر شهید می‌گوید: تخصص حسین، خنثی‌سازی بود و تخریب‌چی. در تیم حفاظت و بازرسی حرم مطهر رضوی هم توفیق خدمت داشت. امام رضا (ع) به ما خیلی لطف داشته، خیلی بیشتر از لیاقتمان. این را که می‌گوید، صدایش کمی ‌می‌لرزد گویی همه خاطرات حسین با گفتن همین یک جمله، هجوم آوردند به ذهنش. باز اما آرام می‌شود و ادامه می‌دهد: حسین اگر غیر از شهادت از دنیا می‌رفت، حیف شده بود. اگر تصادف می‌کرد، چه؟ اگر آن‌جور امتحان می‌شدیم چطور می‌توانستیم تاب بیاوریم!؟ شهادت بهترین راه بود، راهی پرافتخار. حسین امانت خدا بود که خیلی کوتاه به دست من و مادرش سپرده شد، خدا هم این امانت دوست داشتنی را از ما گرفت، راضی به رضای خدا هستیم.

دنیا کوچک نشده، تو بزرگ شدی

دورتا دور دیوارهای خانه را از عکس‌های حسین پر کرده‌اند. مادر شهید می‌گوید: پسرم هنوز زنده است، به هر گوشه خانه که نگاه می‌کنم، صورت زیبای او را می‌بینم.

پدر شهید ادامه می‌دهد: خودش را برای شهادت آماده کرده بود. می‌گفت فکر می‌کنم دنیا آنقدر کوچک شده است که در این دنیا جا نمی‌شوم می‌گفتم؛ حسین جان! دنیا کوچک نشده، تو بزرگ شدی. حرف‌هایی می‌زد که جنس حرف‌های روزمره نبود، حرف از شهادت نمی‌زد اما خودش را برای شهادت آماده کرده بود. قسمت این بود که فدایی بی بی زینب(س) شود.

به اصرار مادرش ازدواج کرد. زهرا خانم گمان می‌کرد که پسرش اگر داماد شود، هوای رفتن به سوریه از سرش می‌افتد اما شرطش برای عقد این بود که همسرش مانع از رفتنش به سوریه نشود. بار دوم که رفت، چهار ماه از مراسم عقدش گذشته بود. رفت و برای همیشه از زمین دل کند.

پدر شهید که رزمنده دوران دفاع مقدس بوده است، می‌گوید: گاهی با خودم می‌گفتم که چقدر شهادت به حسین می‌آید، پیش از اینکه دفاع از حرم بی بی زینب (س) در سوریه پیش بیاید، با خودم فکر می‌کردم که امثال حسین چه می‌شوند، راه شهادت برای این جوان‌ها باز است؟

مادرش می‌گوید: بار اول که قرار بود حسین را به سوریه بفرستیم، شرایط برایمان خیلی سخت بود. پدرش توضیح می‌دهد: یکی از دوستانش چون نمی‌خواست حسین برود، دل ما را خالی کرده بود، حرفهایی می‌زد که ناخوشایند بود می‌گفت که اگر پسرتان آنجا اسیر شود، ممکن است او را بسوزانند یا مثله کنند. به او گفتم؛ امام‌صادق(ع) فرمودند هر روز عاشوراست، الان برای من شب عاشوراست و در خیمه امام‌حسین(ع) هستم، اباعبدالله گفته‌اند که بیعت برداشته شده، می‌توانی پسرت را برگردانی. فردای قیامت شرمنده اولیای خدا می‌شوم اگر به رفتن حسینم رضایت ندهم.

بعد از اینکه حسین را اعزام کردند، پدر شهید با برخی از خانواده‌هایی که مخالف اعزام فرزندشان به سوریه بودند، صحبت می‌کرد و از دلایل رضایتش می‌گفت. آن‌ها هم دلشان به رفتن فرزندشان گواهی می‌داد.

 حسینم را فدای راه حسین (ع) کردم

از سوریه که برگشته بود، می‌گفت تاریخ دارد تکرار می‌شود، فکر می‌کنم که صدر اسلام است، ائمه(ع) ما غریبند و داعشی‌ها از خوارج هم وحشی‌تر. به خانواده می‌گفت که برای مدافعان حرم دعا کنند. می‌گفت؛ دلخوشی ما دعای مردم است.

بار آخر که به سوریه اعزام شد، پدرو مادرش عازم پیاده‌روی اربعین بودند. زمستان سال ۹۵ بود. مادرش، ساک حسین را بست و او را راهی کرد. در مسیر اربعین بودند که پیامی‌از پسرشان، به دستشان رسید. عکس خودش را  در کنار حاج احمد واعظی فرستاده بود و به مادر و پدرش قوت قلب می‌داد که حالش خوب است. در نجف بودند که حسین شهید شد اما به اطلاع مادر و پدرش نرساندند. می‌خواستند خبر را با ملاحظه به آن‌ها بدهند. حسین، پسر کوچک خانواده بود و عصای دست پدر و مادرش.

عباس هریری می‌گوید: بسیاری از هم کاروانی‌ها ما از شهادت حسین باخبر بودند. برگشتیم مشهد و به ما گفتند که حسین جراحت شدید برداشته ولی فهمیدیم که حسین شهید شده است. وقتی خبر شهادت را شنیدم، بخاطر اربعین لباس سیاه بر تن داشتم، گفتم لباس دیگری بیاورند تا برای شهادت حسین، آن را بپوشم، نمی‌خواستم لباس سیاه به تن داشته باشم تا دشمن فکر نکند که عزادار پسرم هستم، من حسینم را فدای راه حسین (ع) کرده بودم.

مادرش هم بعد از شنیدن خبر شهادت پسرش این جملات را بر زبان آورد: فدای سر حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س)، خدا را شکر که پسرم رستگار شد. پدر شهید تعریف می‌کند: گاهی که بی‌تابی می‌کنم، وجود حسین را کنار خودم احساس می‌کنم که به ما آرامش می‌دهد. خیلی به خوابم می‌آید. بعد از شهادت، آنقدر حسین زنده است که فکر نمی‌کنیم پیش ما نیست.

در محضر عالم آل محمد(ص)

رفتار و اعمالش به سنتش نمی‌خورد، پسر بامعرفتی بود. تحصیلات دانشگاهی داشت و شغل خوب. نسبت به مسائل روز جامعه، حساس بود و احساس تکلیف می‌کرد. مسئول بازرسی در متروی مشهد بود، شب‌ها هم کشیک حرم، خادم افتخاری بود. نه فقط در حرم امام رضا(ع) که در حرم امام حسین(ع) هم توفیق خدمت‌رسانی داشت و مدال خدمت گرفته بود. پدرش این‌ها را می‌گوید و اضافه می‌کند: شب‌هایی که در حرم بود، کتابهای درسی‌اش را می‌برد و می‌خواند می‌گفت؛ چه فرصتی بهتر از این که در محضر عالم آل‌محمد(ص) کسب علم کنم.

مادرش از دست و دلبازی‌های پسرش در امور خیر یاد می‌کند و می‌گوید: در آستانه نوروز و ماه مبارک رمضان، به نیازمندان کمک می‌کرد حتی وام می‌گرفت می‌گفت؛ خجالت می‌کشم که ۱۰۰ هزار تومان در حسابم باشد ولی یکی گرسنه باشد. متصدی چند هیئت در مشهد بود، شب‌های محرم به حاشیه شهر می‌رفت و غذای نذری پخش می‌کرد. خیلی‌ها را بانی کار خیر کرده بود به طوریکه برخی از بانی‌ها چنان به حسین اعتماد داشتند که برای ادای نذرشان، چک سفید امضا به او می‌دادند تا خرج امور خیر کند.

خواسته پدر شهید

حسین با اینکه ۲۷ سال سن داشت اما ۲۵ بار به کربلا رفته بود. مادرش می‌گوید: عاشق امام حسین(ع) بود. همه مرخصی‌هایش را کربلا می‌رفت، خیلی از دوستانش را به کربلا برده بود، حتی یکبار سفری سه روزه به کربلا رفت تا یک شب جمعه را در کنار ضریح امام حسین(ع) به صبح برساند. گفته بود؛ دلم گرفته، هوای کربلا کرده‌ام.

پسر کوچک خانواده هریری، همدم مادرش بود. به او گفته بود که از امام رضا(ع) خواسته به مرگ در بستر دچار نشود. به آرزویش هم رسید، با آبرو افتخار از این دنیا رفت.

 پدر شهید در پایان گفت‌وگو، خواسته‌ای دارد از کسانی که بناست از خانواده شهدا، قدردانی داشته باشند. او می‌گوید: انتظار خانواده شهدا این است که حرمتشان حفظ شود، اگر شاخه گل یا هدیه‌ای می‌دهند به رخ آن‌ها کشیده نشود. خانواده شهدا از نظر مادی بی‌نیازند چون جگرگوشه شان را تقدیم اسلام کرده‌اند. ما هرچه در توان داریم به کار می‌گیریم تا پیام شهدا را به گوش جامعه برسانیم اما انتظار ما از مسئولان و ادارات این است که اگر مراسم گرامیداشتی برگزار می‌کنند، آن را به رخ نکشند، حرمت خانواده شهدا را حفظ کنند، ما مثل چینی‌ها بندزده هستیم، خیلی شکننده‌ایم، کوچکترین بی احترامی‌ ما را می‌شکند.

آرزوی خانواده شهید حسین هریری، دیدار با رهبرمعظم انقلاب است تا تنها یادگار پسرشان از زمان شهادت را که چفیه اوست، تقدیم رهبر انقلاب کنند.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.