۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۸
کد خبر: 600904

صندلی می گذارم و روبروی خودم می نشینم... روبروی زنی که گاه رویا می بافد و گاه اشک ها را رها می کند تا پُرگناه بخواند: «وَ قنا عذاب النّار».

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: گلدان هایش او را می شناسند. وقتی می شوید برگ هایشان را و مادرانه صدایشان می زند.

زنی که می داند اگر دوست نداشته باشد و عاشق نباشد، روز و شب خیلی ساده به قتل می رسند. ساده مثل پلک زدن.

کنسرت غیرمنتظره خنده ها را دنبال می کند اگرچه، احساس هزارسالگی بکند بعضی ساعت ها. همان احساس غیرمشترکی که نمی شود با کسی درمیانش گذاشت.

صندلی می گذارم و روبروی کسی می نشینم که می شناسم و نمی شناسمش. روبروی خودم که روزمره را از تقویم می کند و نمی نشیند برای صبحانه خوردن که دیر نشود کارش.

روبروی آدمی که تلویزیون را با کتاب معاوضه می کند و مبهوتِ پرچم های جهان، با آن همه رنگ و طرح است. حیران رازهایی که پشت این نقش و نگارها جا خوش کرده اند. زنی که در برابر شاخ و شانه کشیدن دردها گاه می شکند و گاه می ایستد اما سکوت را از بَر است.

زنی که سوره انفطار می خواند و دهمین و یازدهمین و دوازدهمین آیه اش را... و از توقف و حرکت خودش باخبراست، از ویرانی هایی که باید پی آبادانی شان باشد...

او که می داند آدم ها مثل یک قفسه کتاب نخوانده، دوست داشتنی اند و ناگفته های سربه مُهر بسیار دارند!

می نشینم جایی که خودم نشسته ام و آرام به کسی زُل می زنم که تار موهایش دارند سفید می شوند اما هنوز بزرگ نشده است!

کسی که سلامی، گاهی کودک درونش را می رقصاند؛ شاخه گلی، پیامکی، قابلمه غذایی، باران صبحگاهی، چشمکی، لبخندی...

صندلی می گذارم و روبروی خودم می نشینم. روبروی زنی که مُدام در فانوسِ صبوری به پت پت افتاده اش، عشق می ریزد. که نور نمیرد.

و این روزها پچ پچ ها و درگوشی ها با اردیبهشت دارد... با ماه میهمانی خدا... با رمضانی

 که زلال بودن از چشم هایش سرریز است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.