۱۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۶:۲۴
کد خبر: 604087

سال هاست از روایت های سرراست و تارمویی، هم خجالت زده می شوم، هم عاقل... از روایت هایی که همان اِهدنا الصراط المستقیمی ست که می خوانیم....

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: قصه دیروز ما یک مقابله بود انگار. یک جور تکان داده شدن شدید. از این قرار بود که می رفتیم به مقصدی و من، مشغول غُرولندهای ریز و درشت و ناله های بی صبری بودم.

مثل همه ی خانوم هایی که زنگِ درد و دل شان می خورد و تکه هایی از زندگی شان را می برند پای میز محاکمه. مثل آنها که دوست دارند دیگران گاهی - محکم و بی چون و چرا - فقط تصدیق شان کند.

مقصدمان نزدیک نبود. پس منِ متکلّمِ غُرغرو، از هر بابی و ستونی می رفتم به ستونی دیگر و متخصص پیدا کردن دردهای تازه تر می شدم.

اگر چه متین اما آنقدر پیوسته گفتم و گفتم که با نیم نگاهی به ساعت دیجیتال ماشین فهمیدم دو ربع تمام است که بی جواب و تایید مشغول صحبت کردنم. آن هم با طوماری پُر و پیمان.

نمی دانم چه شد که ناگهان مثل آنوقت ها که راننده ای می کوبد روی ترمز، تصمیم گرفتم به حرف نزدن. و زُل زدم به صحنه ی پیش رو و آدم های اتومبیل غریبه.

... خدا چه سرِبزنگاه همیشه خودش را به من نشان می دهد و جواب دندان شکن همه غُرولندها را در کاسه ام می گذارد.

دیدم چهار سرنشین آن مرکب، ناشنوا بودند و داشتند با تکان دست ها، باهم گفتگو می کردند...

نمی دانم چه جور بنویسم از پشیمانی. به سبک خودم - دَر دَم - نزار شدم از حرص زدن ها و ناشکری هایی که کرده بودم. به سبک خودم یعنی با عوض کردن تُنِ صدا و واژه ها... با عوض کردن حال و هوای چهره ام... یعنی با سوره هایی که می دانم این وقت ها دستم را می گیرند...

پ . ن: باور کنید خدا به همین روشنی، همه مان را رصد می کند و شاهنامه مان را در دست دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.