دوستی امروز می گفت: اگر غولِ چراغِ جادو جلویم ظاهر شود و بگوید آمده ام آرزوهایت را برآورده کنم، تنها عکس العمل ام این است که یقه اش را بگیرم که حالا وقت آمدن نیست، برو که چشمم نیفتد به قیافه ات...

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: حالا از صبح این تناقض یقه خودم را گرفته که دوستم چطور می تواند یقه یک غول را بگیرد؟ اما از این قضیه که بگذرم، فکر به آرزو و چراغ جادو، واقعاً حالم را خوش کرد.

دارم لیست رویاهایم را مرتب می کنم تا دستم پُر باشد وقتِ آمدن آقای غول... چون من یک طومار بلندبالا دارم.

می خواهم با ایشان از خواسته های قدمتدارم حرف بزنم. بگویم راهنمایم باشد در انتخاب کتاب های مفید. یعنی اجازه ندهد پول و وقت و انرژی ام را وسط بگذارم و بعد از مدتی، تازه پشیمان هم بشوم.

بگویم یک جورهایی اسباب این را فراهم کند که کتاب های خوب از چنگم در نَرَوند و مثل کفشی که فرچه می خورد، تک تک شان بیایند و روح و ذهنم را برق بیاندازند.

به آقای غول بفهمانم روز بارانی و آفتابی نمی شناسم و همیشه یک پایم در کتابفروشی هاست و بنی بشری را ندیده ام که هورای خریدن کتاب موردعلاقه اش، به طول و عرض هورای من برسد.

کامل آرزویم را درباره مقوله کتاب برایش توضیح بدهم.

دست زیرچانه، باز با لحظاتِ شادِ خیال، همراه می شوم. این بار انگار روبه روی میز تازه های نشر ایستاده ایم من و آقای غول چراغ جادو.

و می بینیم که این هفته چطور ایرانی نویس ها، بازار را قُرق کرده اند. و با هم، نیم نگاهی هم به «بوک مارک» ها می اندازیم.

به گمانم بازیگوشی ام دوباره گل می کند که در رویا هم حساب دخل و خرج را می گذارم کنار و با یک بغلِ غُولانه کتاب، می آیم بیرون.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.