۹ تیر ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۴
کد خبر: 607912

بلیط ها را برمی داریم. سینما مقصدمان است، نه برای دیدن فیلم.

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: صبح به عزیز گفتم: چیزهایی را باید با لامسه ام ببینم! می خواهم علت ها و معلول ها را پیدا کنم.

سر ساعت می رسیم. ردیف و صندلی را پیدا می کنیم، اما به اشتباه. ردیف ۱۳ را می خوانیم ۱۲ از بس که عددها، ریز تایپ شده اند.

همیشه فکر می کردم این یک جمع بزرگانه باشد و جایی برای کودکان نیست؛ اما تصورم اشتباه بود. و اینکه باورم نمی شد طرفداران با پلاستیک های تا خِرخِره از تنقلات و نوشیدنی جا خوش کنند روی صندلی!

با تأخیر، نورپردازی صحنه آغاز می شود و نوازندگانِ کمان و طبل و دف و گیتار و ویولن می آیند روی صحنه.

سوت و جیغ و هورا که به راه می افتد و صدای سازها - بلند و بی پروا - سالن را که منفجر می کند؛ می فهمیم خواننده آمده روی سِن.

در طول اجرا نمی شمارم اما متوجه ام علامت سوال های آقای همسر، به تعداد من است.

نیروهای مراقب زن و مرد در حین برنامه را هم نمی دانستم. اینکه مُدام نور لیزر است که پخش می شود روی آدم ها؟

حرکات موزون دیدیم، حجابی که از سر لیز می خورد، کودکان ِ کم سالی که همراه آقای خواننده، مصرع ها و بیت ها را پیش می روند، با تمام قلمبه سلمبه های پرسوز و گدازش.

زن و شوهر های جوانی که همه علاقه شان را آورده بودند انگار آنجا به هم ابراز کنند. پشت سرمان هم، ردیفِ خانوم هایی که دست از سر ابراز محبت گوشخراش برنمی داشتند.

میله های نوری در هوا می چرخید و نور لیزرِ آقای مسئولی که مُدام تذکر می داد فیلمبرداری نفرمایید.

بالاخره خودم خواسته بودم که بیایم. باید با تشویق های کرکننده و نور کورکننده و صدای هنرمندی که به نظر می رسید از قالب درستش خارج شده، بسازم. با عذابِ رفت و آمد آدم ها در میانه اجرا که تمامی نداشت. با انتخابی که بی شک عزیز می دانست حالم را به کجا می برد!

وقت اتمام کنسرت، مثل همان پسربچه سه ساله ای هستم که سرش را با دست گرفته و از سینما می آید بیرون! همانقدر بی حال و مبهوت! همانقدر کوچک و نامتوجه!

به خودم یواشکی نهیب می زنم برای عزیز، نُقل بیدمشک بخرم که بفهمد حال دلم خوش نیست!

نکته اول: «باید موسیقی را نجات داد مگرنه اینکه این هنر، دانش، اندیشه و فطرت خداداد است که با حنجره انسان ها و سازها تلفیق می شود.»

دوم: قریحه و ذوق و علم را کاش با فرهنگ و قاعده ها ترکیب کنیم.

سوم: نقل بیدمشک، آشوبم را کم می کند. اما نمی دانم کی از زیر نورِ لیزر می آیم بیرون؟ دو ساعت بعد می رسیم جلوی خانه عزیز. می دانم نگفته هم می داند آدرس را اشتباهی رفته ام!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.