یک روز پُر فرازونشیب فرهنگی داشته ام که لیست اش را گرفته ام... ساعاتی که خیلی آداب و آیین و سکنات آدم ها، برایم جای درس داشت!

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: یک: درِ ورودی، باز است... از خرداد و تقریباً هرروز... قواعد را نمی فهمم... کسی مگر درب آپارتمانش را چارطاق می کند و همسایگان را وقتِ عبور و مرور می اندازد به عذاب...؟ به چه کنم، چه کنم...؟

دو: صدای غُرولند ارباب رجوع ها را می شنوم. این را که می گویند یا صرفه جویی و انصاف ادارات تَه کشیده یا فرهنگ استفاده از مصرف به گوش شان نخورده هنوز!

راست می گویند؛ به محض ورود، حالم با سرزمین های قطبی و اسکیموهای سردسیر یکی می شود. همان اندازه پرسوز و غیرتابستانی، همان اندازه محتاج پوشاک پشمی!

به قول یکی از رفقا، با این درجه سرمای ناجوانمردانه، چرا کارمندان تَرَک برنمی دارند؟

سه: دستپخت غیرفرهنگی بعدی هم وَلَع پارک نادرست است. وقتی رانندگان، چهارچرخ شان را به هر دلیلی، جلوی خروجی منازل خاموش می کنند و می روند. و طالعِ ناخوشِ آقای کت و شلواری را رقم می زنند.

صاحبخانه ای که امروز - تَب و غضب - از چشم هایش فوران کرد و مستأصل از هر رهگذری پرسید که ببخشید این اتومبیل شماست؟

هرچند خوب می دانست نسلِ آقای خاطی ادامه دارد...

چهار: از خودروی جلویی، ۲ دفعه زباله پرت می شود بیرون و من، با ملال و خشم برای دومین بار دستم می رود روی بوق هشدار.

آقای زباله پرت کن می ایستد و طلبکار و شاکی می آید برای دعوا تا ضعف فرهنگش را تکمیل کند؛ اما درمقابل تعارف پلاستیک زباله من، یک اپسیلون کوتاه می آید و خاموش می شود!

پنج: صاحب اتوشویی با مشتری جلویی، لجبازانه بدخُلقی می کند... هوار می کشد که یادش مانده یکسال پیش او گفته پتویش را خوب نشسته اند!

مشتری که اینبار لباس برای اُتو آورده، آرامش به خرج داده و سعی دارد عصبانیت صاحب مغازه را خنثی کند.

با خداقوتِ مودبانه ای می رود سمت در خروج... آنجا با مکث می گوید: جناب! من عذرخواهی می کنم اگر خاطرات بدی با هم داشتیم. حلال کنید... یاعلی.

شاهد ابتدا تا انتهای این قصه ام... حالم بی رمق و چند تکه می شود از کم و کسری های فرهنگی... ترجیح می دهم با کاسب جماعت آداب دانی حشر و نشر کنم... می گردم، پیرامون مان ۴ اتوشویی سنتی و مدرن پیدا می کنم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.