من اهل رمان‌نویسی بی‌آدرس و هویت نیستم. هیچ رمانی نمی‌تواند زاده تخیل باشد. تأثیر متقابل رویداد و تکنیک است که ادبیات جهانی را می‌سازد، ریشه‌یابی دو هویت اقلیمی و ملی، توانایی یک نویسنده را در رمانش نشان می‌دهد.

اهل رمان‌نویسی بی‌آدرس نیستم

کمتر پیش می‌آید در ایران طرفدار نویسنده‌ای باشی و آثارش را یک به یک تعقیب کنی. یعنی وقتی یک اثر آقا یا خانم نویسنده را می‌خوانی منتظر کتاب‌های بعدی‌اش باشی و به محض شنیدن خبر انتشار یک اثر، آن را تهیه کنی و بخوانی. 
در شرایطی که بازار ایران پر شده از آثار نویسنده‌های ناآشنای بی مخاطب، هنوز نویسندگانی هستند که به دور از غوغای اخبار وضع اسفناک نشر ایران و بی علاقگی مخاطب به آثار نویسندگان خودی، گوشه‌ای نشسته‌اند و به عشق کلمه، قلم و مخاطب می‌نویسند. 
نویسندگانی که وقتی آثارشان را می‌خوانی متوجه می‌شوی در عرصه نوشتن، قدم در مسیر مشخصی گذاشته‌اند و به دنبال تحقق رؤیایی در نویسندگی هستند. رؤیایی که اتفاقاً به مذاق مخاطب هم خوش می‌آید. 
بسیاری از کتابخوان‌ها سعید تشکری را با رمان «غریب قریب» او می‌شناسند، اثری که وقتی خوانده می‌شود مخاطب را ترغیب می‌کند بقیه آثار نویسنده را هم دنبال کند تا آنکه می‌رسد به «مفتون و فیروزه» و بعد «هندوی شیدا»؛ آثار بلند و داستانی که از روزگاران نزدیک به نویسنده سخن می‌گویند. 
البته مدتی است تازه‌ترین اثر این نویسنده با عنوان «کافه داش آقا» منتشر شده است. کتابی که فضای آن دور از آثار قبلی او نیست. تشکری در این اثر هم مانند آثار قبلی‌اش به مشهد و کوچه پس‌کوچه‌های این شهر توجه کرده است. او جزء معدود نویسندگانی است که با توصیف مشهد به فراخور هر اثرش دینش را به این شهر ادا کرده است. داستان رمان در کافه‌ای به نام داش آقا شکل می‌گیرد. کافه‌ای که زمانی محفلی در خراسان بوده و بسیاری از چهره‌های مشهد و خراسانی در این کافه دور هم جمع می‌شدند. 
مخاطب در کافه داش آقا با شخصیتی به نام «ارسلان» روبه‌رو می‌شود. پاورقی نویسی که در تلاطم و دست و پنجه نرم کردن با روزگار، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند. توسط ساواک گرفتار می‌شود اما زیر شکنجه‌های ساواک خم نمی‌شود و با تمرین نوشتن از آنچه بر سر مردمش آمده فصل جدیدی از زندگی‌اش را آغاز می‌کند.
امروز به انگیزه سالروز تولد سعید تشکری پای حرف‌های این نویسنده نشستیم تا درباره تازه‌ترین اثرش یعنی «کافه داش آقا» و آنچه مخاطب در این کتاب با آن روبه‌رو می‌شود، گپ بزنیم. گفت‌وگوی ما را بخوانید.

■ چطور شد برای نوشتن «کافه داش آقا» به سراغ چنین ساختار و محتوایی رفتید و از میان گذشته شهر مشهد و داستان‌های تاریخی که در این شهر نهفته است، به این کافه رسیدید؟
مثل همیشه رمانی نوشتم که احیاگر ادبیات کلان شهرِ مشهد باشد. اما نمی‌دانم منظور شما از تاریخ چیست؟ من تاریخ نویسی نمی‌کنم، اما اعتقاد دارم با هیچ طریقی، جز کتاب و ادبیات نمی توان ادبیات داستانی یک اقلیم را به معرفی گذاشت تا در َپهنه و باند ادبیات ملی کشورمان ماندگاری پیدا کند. کافه داش آقا، یک رمان شخصیت در یک اَبر لوکیشن به نام خیابان ارگ مشهد است که می تواند بارها و بارها در رمان‌ها و آثار فاخر دیگر هم ارائه شود.‌مشکل ادبیات ما، نداشتن اقلیم ملی است!من به سهم خودم کوشش می کنم این رکود و نبودگی را بر طرف کنم. ادبیات ملی ما با اقلیم‌ها مشکلش حل می‌شود، رمان‌های جزیره‌ای راهی جز فراموشی ندارند. رمان تاریخی بستری دیگر دارد که من نویسنده آن نیستم!

■ سؤال را به گونه دیگری می‌پرسم. شما در این اثر به سراغ مکان‌های تاریخی شهر مشهد و خاطره بازی با لوکیشن‌های این شهر رفته‌اید، در حالی که نویسندگان امروز به مکان و جغرافیا در داستان‌هایشان اهمیت چندانی نمی‌دهند. اما شما جزء نویسندگانی هستید که به این مسئله توجه خاص دارید. در «هندوی شیدا» هم به تاریخ و شهر شاهرود توجه کرده بودید. 
نگوییم تاریخی، چون به مکان موزه‌ای نزدیک می‌شویم. من نامش را یک لوکیشن ویران شده و قابل احیا می‌گذارم که در رمانم، به قصد بازشناسی هویتی تجلی داده‌ام. ‌بیاییم به تفاوت بود و نبود جغرافیا در ادبیات داستانی در همین چند ساله نگاه کنیم. پا درهوایی ایده داستانی در کلانشهری بی نام در خیابانی مجهول و خانه‌ای که اصلاً خانه نیست، در این همه رمان منتشر شده این سال‌ها نشانه چیست؟ آدم‌هایی که در این رمان‌ها، فقط تیپ هستند. مشکل کجاست؟ قهرمان در لوکیشن - نشانه های جغرافیای شهری- متولد می‌شود! البته حق می دهم تعجب کنید!من رمان نویسی نیستم که بدون نشانی شهری رمان بنویسد، چون این درس را در طول چهل و اندی کار ادبی و هنری و تدریس آموخته‌ام که هر شهری و قهرمانی آدرس دارد، همه آثار دنیا به عظمت آدرس‌های خود زنده‌اند. ویکتورهوگو با پاریس، داستایفسکی با سن پترزبورگ، گورگی و چخوف با مسکو تا برسیم به امین مالوف، بختیار علی و خالد حسینی. 
اما نمونه بی نشانی بودن را پشت ویترین کتاب‌فروشی‌ها و جوایز ادبی بسیار می‌بینید، انگار این مجهول نویسی یک اپیدمی بسیار رایج شده که خیلی هم مُد است اما من ساکن این کوچه بی مفهومی نیستم. 
لوکیشن‌های شهری برای من بخشی از ادبیات ملی در مشهد است که معرفی می‌کنم و قهرمانم را در آن نشانی قرار می‌دهم. برای این کشف وفادارانه می نویسم.هر رویداد اجتماعی در یک لوکیشن با نشانی‌های قهرمان هایم اتفاق می افتد و به این قرار واقف و مؤمنم!

■ برای ترسیم و تصویر این مکان‌ها به سراغ چه منابعی رفتید و چقدر حاصل مراجعه به حافظه تاریخی خودتان بوده است؟ 
نگویید حافظه تاریخی، بلکه حافظه شفاهی و مردمی است. گمان می کنم که در خود رمان نشانی های کاملی را به عنوان وجوه دراماتیک اثر گذاشته‌ام، من اهل رمان نویسی بی آدرس و هویت نیستم. هیچ رمانی نمی تواند زاده تخیل باشد. تأثیر متقابل رویداد و تکنیک است که ادبیات جهانی را می سازد، ریشه یابی دو هویت اقلیمی و ملی، توانایی یک نویسنده را در رمانش نشان می دهد. من رمانی با حافظه ملی شهرم نوشته‌ام، در یک بزنگاه سال‌های آغازین در دهه پنجاه شمسی ! حافظه نویسنده همیشه وقتی خوب است که او بخشی از حافظه مردم و هویت‌شان باشد، درست‌تر غریبه ای در رمانش نباشد و البته حتی اگر فرزندی کوچک از پدرانش 
باشد ! 
■ زبان این کتاب زبانی پخته است و لحن متناسب با شخصیت‌های داستان مورد استفاده قرار گرفته است، درباره زبان و پالودگی آن در داستان صحبت کنید. 
ببینید شنیداری بودن نویسنده ای چون من، با مکالمه و البته دیدارهای رمزی با قهرمان هایی که می نویسم و بشدت در مطالعات میدانی، گفت‌وگوها و شنیده‌ها که توأم می‌شود با رفتنم به حوالی مکان هایی که با پژوهش‌های میدانی من تحقیق و پژوهش شده، آمیخته می‌شود، با رویدادها توأم می‌شود. من به نفع ِ مستند سازی حرکت نمی کنم و نمی‌نویسم. رمان‌های من به قصد هویت یابی و همراه با لذت بخشی به مخاطب نوشته می‌شوند. هویت چیست؟ سؤالی است که در رمان هایم، قهرمان هایم پاسخ ِ صریح به آن می‌دهند. ششدانگ بودن خواننده برای خواندن و ‌کشف، که نخستین وظیفه رمان است، با حادثه‌های رمان به وجود می‌آید، دیدن‌ها و نوشتن‌های من، شکلی از ادبیات سینماست، ادبیاتی که در حال خواندن و درک لذت داستانی، چون سینما قابل دیدن باشد. این زبان برآمده از مردم در اقلیم خراسان به واسطه خوب شنیدن است و تلاش می کنم تا خوب‌تر در ادبیات ملی فراتر از یک متن ادبی شود و بیشتر قابل دیدن باشد، اصطلاح زیر متن اصلی‌ترین وظیفه ادبیات است. متنِ رمان، فرم ادبی است، اما زیر متن، هویت یابی است که باید کشف شود. در جهان معاصر ادبیات سال‌هاست این نوع ادبیات متولد شده است، فقط من خودم را طوری تربیت کردم تا با خواندن‌ها و دیدن های متمادی، در این حوزه، ادبیات شهری مشهد را گونه‌ای انجام دهم، تا به معرفی ادبیات ملی منتهی شود، شهر مشهد ابر داستان ادبیات ملی ایران است و مخاطبان ایرانی باید بهتر این شهر را هویت یابی کنند.

■ همان طور که گفتید این رمان، رمان شخصیت است.در این داستان شخصیت ارسلان دچار تحول شد. تغییر مسیر زندگی شخصیت‌های داستان در رمان قبلی شما هم اتفاق افتاد. به عنوان نویسنده با خلق این شخصیت‌ها به دنبال الگوسازی برای مخاطب هستید یا به طور کل تحول آدم‌ها را در مسیر زندگی جزء ذات زندگی می‌دانید؟
ارسلان در رمان من،کاراکتری خاکستری است و سایه روشن های یک پُرتره را دارد، رسیدن به پُرتره در رمان،اصولاً کاری نفس گیر است، چون َخلق شخصیت است. مسیر زندگی شخصیت باید با تحول و فقدان روزمرگی همراه باشد. همین الان که ما داریم درباره یکی مثل ارسلان رمان داش آقا حرف می زنیم، یکی دارد او را می خواند و سرانجامش برایش مهم است. این مُهم بودن در سرشت ِ رمان قرار دارد. اما الگو سازی، روشی تعلیمی است، رمان تعلیم نمی دهد، بلکه آدمیزاد را به آزمایشگاه روح و رفتار می‌برد، بزنگاه خلق و روحیات و حتی حیات و رفتار است.ساخت پُرتره برای همین در ادبیات باید شکل بگیرد، در سینما می شود کلوزاپ و مدیوم شات و نه لانگ شات و تراولینگ، که مداوم از آدم‌ها بگذریم ! نمای دور و گذرا به کار رمان نویس نمی آید.هر فصل رمان در -ادبیات سینما- یک سکانس است. پس، تحول کشفی است، ارسلان کشف می کند زندگی در لایه های دیگری جز ولگردی هم دارد؛ جمله آخر رمان کافه داش آقا این را به او و به ما می گوید: رضا و قضا!

■ در این داستان واقعه پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان کارکرد داستانی مورد استفاده شما قرار گرفته است. انقلاب اسلامی چقدر توانست داستان امروز ایران را تحت تأثیر قرار دهد و چقدر نویسندگان در آثارشان به این مسئله توجه کرده اند؟
تبارشناسی هویت انقلاب دقیقاً به مفهوم ِ زیر متن در ادبیات نیازمند است. تلاقی گری در ذات این ادبیات ملی است. رمان باید محل تلاقی این دو نگاه باشد، رویدادی است که الگوی آن، فقط تجربه یک تمدن، به تمدن دیگر است.تاریخ ادبیات جهان سرشار از این نوسازی و واکاوی است، میزان دوری ادبیات از این مفهوم،ادبیات زرد و میان مایه را تولید کرده است، سهم بی‌تفاوتی و عدم مسئولیت پذیری مسئولان فرهنگی هم بی تأثیر نیست. ادبیات انقلاب تقویم کاری نیست، یک مسئولیت بردبارانه و قطعاً ملی است. حالا نویسندگان حرفه‌ای که وارد این پهنه می‌شوند قطعاً ارادتمند این وادی هستند و مؤثر؛ اما نمی‌شود پشت درهای مدیران ایستاد و بعد هم از نبودن این ادبیات سخن گفت. ادبیات انقلاب بالاترین و مؤثرترین کُنش متعهدانه از سوی نویسندگان برای مخاطبان در ادبیات است. مشکل در بی کُنشی ِ بخش فرهنگی و ادبی ماست.

■ رمان‌های اخیر شما نشان می‌دهد به مخاطب اهمیت می‌دهید. حادثه محور بودن داستان هایتان در عین توجه به یک محتوای خوب و پاکیزه نشان از این اهمیت است، نویسنده برای اینکه مخاطب گریزپای امروز را با کتاب آشتی دهد باید به چه نکاتی توجه کند؟
نویسندگانی که با نگاه سلبریتی گری رمان می‌نویسند و ناشرانی که آثار هنرپیشه‌ها را به جای نویسندگان منتشر می کنند، اصلی را فراموش کرده‌اند، هیچ کسی جز نویسنده، نمی‌تواند اندیشه هویتی و تأثیرگذار را به مخاطب منتقل کند. ناشران کتاب ساز و پُخته خواری از آثار نویسندگان، تخریبی است که نانویسندگان و ناشران تاجر مسلک با مخاطبان انجام دادند و می‌دهند. باشندگی در هنر نویسنده فقط جادوی کلمات نیست، باور کردن اینکه او را به نام نویسنده بودن در کشورش بشناسیم. و اینکه در زمان زیست در آثاری که به وجود می‌آورد مخاطب را تربیت می‌کند و فراموش نکنیم نخستین بارقه‌های امید هم فقط در خوی نویسنده ملی، اما با روحیه و خلق ِاقلیم اتفاق می‌افتد. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.