استاد سیدابوطالب مظفری، نه تنها برای فرهنگیان و هنرمندان افغانستانی مهاجر بلکه برای تمام فرهنگیان و هنرمندان زبان فارسی و روزگار ما یک غنیمت و فرصت است. فرصتی که در این سال‏های نامرد سفله پرور، کمتر به دست می‏‏آید.

غواص «در دری» 

مراسم شب شاعر این بار در پاسداشت ابوطالب مظفری، شاعر و ادیب برجسته افغانستانی برگزار می‌شود. بر این اساس، در چهل و چهارمین مراسم «شب شاعر» قرار است تعدادی از اهالی فرهنگ و ادبیات از کشور افغانستان و ایران امروز در نخلستان سازمان هنری رسانه‌ای اوج حضور یابند.
از این شاعر می‌توان به مجموعه های «دور پرویز و فرهادهای عاشق»، «آخرین نسل» و «تصحیح دیوان سعید بلخ» اشاره کرد. ابوطالب مظفری در مشهد مقدس زندگی می‌کند و یکی از بنیانگذاران مرکز فرهنگی «درّ دری» در ایران است.
در این گزارش روایتی از زندگی و ویژگی‌های این هنرمند مهاجر را از زبان نعمت الله سعیدی، پژوهشگر ادبی و محمدسرور رجایی، شاعر افغانستانی می‌شنویم. 
سعیدی درباره نقش مظفری در نزدیک کردن هنرمندان فارسی زبان می‌گوید: ابوطالب مظفری به واسطه پژوهش‌ها و فعالیت هایی که دارد تأثیر زیادی بر نزدیک کردن فرهنگ شاعران فارسی و افغانستانی گذاشته است و از این حیث شاعران و نویسندگان هر دو کشور دوست، مدیون زحمات او هستند. او درباره تأثیر شاعران فارسی زبان بر سبک شعر و اندیشه مظفری می‌گوید: مظفری علاقه خاصی به اشعار استاد علی معلم داشت و آن علاقه در کارش مؤثر بود، به دلیل همین علاقه اشعار استاد معلم را به خیلی از شاعران هموطن خود منتقل کرد و فکر می‌کنم پیوند شاعران معاصر افغانستانی با شعر و ادبیات ایران به خاطر همین مسئله‌ بود. دوران شاعری ابوطالب مظفری همین گونه آغاز شد؛ با علاقه به شعر استاد معلم و تبلیغ آن بین هموطنان خودش. 
این پژوهشگر ادبی در ادامه می‌گوید: این شاعر به واسطه ارتباطات زیادی که با جامعه ادبی افغانستان دارد مردم افغانستان او را بیشتر از محمدکاظم کاظمی می‌شناسند، درحالی که محمدکاظم کاظمی بین ایرانی‌ها به عنوان شاعر و پژوهشگر افغانستانی بیشتر شناخته شده است. 

■ استاد مظفری، غنیمت روزگار ماست
محمدسرور رجایی با نام سید ابوطالب مظفری و شعرهایش از سال‏های دور آشنا بوده است. این شاعر و روزنامه نگار که در سال 1371، در بسیاری از شب‏های پر از وحشت غرب کابل، مثل یک سرباز نگهبانی می‏داده است، در پُست یکی از شعرهای ماندگار استاد مظفری را زمزمه می‌کرده است: 
آی مادر اسب و زین من کجاست
کفش‏های آهنین من کجاست؟
سال‏های شور و شر در پیش روست
هفت صحرای خطر در پیش روست
رجایی وقتی راهی ایران می‌شود به دنبال شاعران هموطنش می‌رود. خودش از این علاقه قلبی‌اش چنین می‌گوید: « بعدها که خودم دل به غربت سپردم و راهی ایران شدم، یکی از تمایلات قلبی من پیدا کردن و آشنایی با شاعرانی بود که تنها با نام و آثارشان، آشنایی داشتم. در سال 1377 وقتی خبر کوتاه برگزاری جلسات ادبی شاعران هموطنم را در حوزه هنری، در روزنامۀ همشهری خواندم به امید یافتن شاعران هموطنم راهی آن نشانی شدم. چند بار از برابر دروازۀ بزرگ حوزه هنری که آن زمان در خیابان حافظ بود گذشتم، جرئت نمی‏کردم که از نگهبان حوزه بپرسم که آیا جلسات شعر مهاجران افغانستان این جا برگزار می‏شود؟ با توجه به برخی رفتارهای ناهنجاری که دیده بودم، با خود می‏گفتم مگر مهاجران را در این ساختمان مجلل آیینه کاری راه می‏دهند؟ با تردید بسیار دل به دریا زدم و پرسیدم که جلسۀ شعر افغانستان این جاست؟ نگهبان دروازه با مهربانی گفت: بله، بفرمایید بروید در نمازخانه، آنجا برگزار می‏شود». 

■ در جست‌وجوی شاعر 
سرانجام پای رجایی به این جلسات باز می‌شود و ماه‏ها بعد استاد مظفری را برای اولین بار در همان جلسۀ شعر حوزه هنری می‌بیند و او را می‌شناسد. باورش خیلی سخت است، او حالا روبه‌روی شاعری است که زمانی اشعارش را در شب‌های پر وحشت کابل زمزمه می‌کرده است. 
او در توضیح این مطلب می‌گوید: «اکنون از آن زمان 20سال می‏گذرد و با همه این‌ها هنوز حضور مؤثر این شاعر را در نشست‏ها و برنامه‏های مختلف فرهنگی هنری شاهد هستم. وقتی در کنارش هستیم به عنوان یک هموطن و همکار ادبی از شعرها و سخن‏هایش بر خود می‌بالیم. گاهی با مثنوی «مادر»ش به جای شادباش به مادران داغدیدۀ افغانستان، در تنهایی‏های بی‏وطنی مان ناله کردیم. نه تنها ما افغانستانی‏ها، که بسیاری از دوستان شاعر ایرانی ما هم با ما همنوا شدند و با شنیدن این مثنوی تلخ و سرشار از عاطفه زخم خورده، از زبان استاد مظفری، در محافل ادبی گریستند و زمزمه کردند:
مادر سلام! ما همگی ناخلف شدیم
در قحط‌سال عاطفه‌هامان تلف شدیم
مادر سلام! طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ، کودک ناز تو گرگ شد
مادر! اسیر وحشت جادو شدیم ما
چشمی گَزید و یک‌سره بدخو شدیم ما
مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعویذ مهر بر سر بازوی ما ببند
ای ماه، ما پلنگ شدیم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شدیم و تو سوختی» 

■ نقش تأثیرگذار مظفری در تعاملات فرهنگی و ادبی 
محمدسرور رجایی در خصوص تأثیر ابوطالب مظفری بر تعاملات فرهنگی دو کشور می‌گوید: بدون تردید، استاد مظفری نقش تأثیرگذاری در تعاملات فرهنگی و هنری و ادبی مهاجران افغانستانی با فرهنگیان و هنرمندان جامعۀ میزبان دارد. این شاعر تلاش کرده تا هنر و ادبیات افغانستانی‏های مهاجر را به درستی معرفی کند. 
به گفته رجایی «مظفری در این سال‏های دور و دراز مهاجرت، مثل یک راهنمای خوب و راه بلد عمل نموده است تا هنر و ادبیات افغانستانی‏های مهاجر را به درستی معرفی کند. در این مسیر گاهی بر اثر روابط و دوستیِ‏های عمیقی که با فرهنگیان و هنرمندان ایرانی داشته است، از این ظرفیت استفاده کرده و گاهی هم با تکیه بر دانش و رفتار صمیمانه‏اش هنرجویان افغانستانی غربت‌آشنا را با مهرورزی راه نشان داده است. نسل‏های بعدی ادبیات مهاجرت افغانستان می‏دانند که جناب مظفری با چه عشق و مرارتی، نشست‏های ادبی را برگزار می‏کرد و می‏کند. تعاملاتی که در این سال‏ها از دایرۀ شعر و داستان فراتر رفته است و به عرصۀ هنرهای نمایشی و رسانه‏ای و تصویری هم رسیده است». 

■ سیرت و صورت شاعرانه
این شاعر افغانستانی با اشاره به مرام و مسلک شاعرگونه مظفری از روحیه این منتقد ادبی این گونه می‌گوید: مظفری از آن شاعرانی است که سیرتی شاعرانه دارد. او به عنوان شاعری که همه عمر و زندگی‌اش را وقف شعر و ادبیات کرده است، ویژگی خاصی دارد که همه دوستان او بر این ویژگی‌اش صحه می‌گذارند. اطرافیان او می‌گویند تواضع یکی از ویژگی‏های منحصر به‎فرد استاد مظفری است. تواضع در شعرهایش هم نمود یافته است. روزی دربارۀ فلسفۀ سرودن شعر «بخت آور» صحبت می‏کردیم که چگونه این غزل خلق شده است. استاد مظفری با اندوه تمام از روز سرد و برفی کابل زخمی یاد کرد که چگونه دخترک بخت‌آور نامی را پشت شیشۀ رستورانی دیده است. دخترکی که نگاه نافذش خود شعر بوده و باعث سرایش این غزل تأثیرگذار شده است. در سخنان استاد مظفری هم تواضع هست و هم سوز و سرمای راه یافته در لابه‌لای واژگان این غزل به یادماندنی.
بخت آور آمده است، پسِ شیشه یخ زده
ما این طرف تمام رگ و ریشه یخ زده
او با دو چشم سبز به پرسش که‌ای گروه !
یک لقمه از غذای شما میشه یخ زده؟ 

■ درد جانکاه بی وطنی
 رجایی در پایان از ابوطالب مظفری چنین یاد می‌کند: باور دارم که استاد سیدابوطالب مظفری، نه تنها برای فرهنگیان و هنرمندان افغانستانی مهاجر بلکه برای تمام فرهنگیان و هنرمندان زبان فارسی و روزگار ما یک غنیمت و فرصت است. فرصتی که در این سال‏های نامرد سفله پرور، کمتر به دست می‏‏آید. استاد مظفری در این سال‏ها هرچه شعر گفته و هرچه نوشته است و هرچه در رسانه‏ها و محافل فرهنگی هنری سخن گفته است، از شهرت طلبی نیست. این گونه سرودن و نوشتن و سخن گفتن از سر درد است، از درد جانکاه بی‏وطنی است. از درد و اندوهی است که سال‏هاست در رگ‏ها و ریشه‏های فرهنگی کشورش، رخنه کرده است و ایشان برای درمان آن از هر وسیلۀ ممکن استفاده می‏کند. خدای مهربان نگهدارش باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.