۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۴
کد خبر: 612108

بهترین نظام‌ها نیز به خودی خود در یک سرزمین کاری را از پیش نمی‌برند، مگر اینکه آن جامعه خودش بخواهد و اراده کند که آن نظریه‌ها را پیاده کند. گفتمان انقلاب بین دو پدیده ماند و خیلی وقت‌ها پرس شد

موضع گفتمان انقلاب، به نظر نگارنده، جمع تکنیک با سنت‌ها نیست، بلکه ما تمدن راستین اسلامی را واجد این وجه تکنولوژیک می‌دانم. دست کم به یک دلیل: مطلوبیت ذاتی علم و دانش و سفارش مؤکد و مکرر وحی و احادیث به دقت در آیات آفاقی (از جنین شناسی گرفته تا سفارش به شناخت کیفیت خلقت شتر، آفرینش کائنات و...) اما برای شرح موضوع و مواضع انقلاب اسلامی، نخستین مطلب ضرورت تفاوت و تمایز قایل شدن بین مشروعیت (دست کم، به معنای جمع عقلانیت و مقبولیت) و کارکرد نظام‌های سیاسی است. 
مشروعیت یک نظام ربطی به نوع کارکرد آن ندارد. مثلاً یک نظام سیاسی ممکن است سلطنتی و دیکتاتوری باشد اما گاهی پادشاهانی توانمند مثل نادرشاه داشته باشد، اما توانمندی نادرشاه ربطی به عقلانیت نظام سلطنتی ندارد و گرنه ده‌ها چون فتحعلی شاه بی کفایت نیز محصول همین نظام بوده‌اند یا برعکس، گاهی نظام دمکراتیک و مطلوب است، اما افرادی چون هیتلر را بر سر کار می‌آورد! 
گفتمان سیاسی انقلاب اسلامی چهار مبنای بدیهی و ساده دارد؛ الف) خدا حق است. ب) اسلام حق است. ج) اسلام (بویژه تشیع) یک دین سیاسی است. د) برای دینی حکومت کردن، طرحی بهتر از ولایت فقیه نداشتیم. یعنی تقسیم و تنفیذ قدرتی که کاملاً باید توسط مردم سالاری تعیین شود. آن هم توسط عادل‌ترین، باتقواترین، سیاستمدارترین و... مجتهدی که توسط خبرگان انتخابی خود مردم کشف و نظارت می‌شود. حالا کدام یک از این مبانی مشروع و معقول و مقبول نیست؟ بناست پیشنهادهایی برای دینی‌تر شدن نظام مطرح شود؟ بسم الله! وگرنه چرا باید از جنبه‌های دینی بودن آن کاست، یا به سکولاریته روی آورد؟ دنیای مسیحیت قرون وسطای اروپایی به این نتیجه رسیده بود که مذهب خرافه و غیر منطقی است. شاید بنده و شما نیز اگر در آن تاریخ در این کشورها می‌زیستیم، همین نتیجه را می‌گرفتیم! آخر چطور ممکن است خدا سه تا باشد؟ اگر بناست یگانه نباشد و صاحب فرزند شود، چرا پنج تا و هفت تا و بیشتر نشود؟ چطور ممکن است یک کشیش بهشت و جهنم را متری به خلق الله بفروشد؟ چرا باید بشر ذاتاً و فطرتاً گناهکار فرض شود؟ خب این حرف‌ها که جزو اصول دین مسیحیت نیز بوده، معلوم است که خرافه است! معلوم است که دینی که سیاسی نیست، دین نیست! وگرنه چطور ممکن است بخش اصلی و عمده‌ای از عرصه زندگی انسان‌ها را به حال خود رها کرده باشد؟ پس یک مسیحی قرون وسطایی چاره‌ای غیر از سکولاریسم نداشت! اما اسلام چه؟ کدام اصولش نعوذ بالله خرافه است؟ یک مسلمان چه نیازی دارد برای کار سیاسی دین را کنار بگذارد؟ بگذریم. 
بهترین نظام‌ها نیز به خودی خود در یک سرزمین کاری را از پیش نمی‌برند، مگر اینکه آن جامعه خودش بخواهد و اراده کند که آن نظریه‌ها را پیاده کند. گفتمان انقلاب بین دو پدیده ماند و خیلی وقت‌ها پرس شد! نتیجه گرایی از پایین و اشرافیت طلبی از بالا وگرنه دشمنان خارجی ما هیچ گاه نتوانسته‌اند غلطی بکنند و نخواهند توانست نیز...
خیلی‌ها این روزها می‌پرسند چه باید کرد؛ البته همین سؤال نشانه بسیار خوبی است و گواه آن است که بتدریج تعداد بیشتری از متن مردم متوجه شده‌اند که کاری باید کرد و گرنه خود به خود که بنا نیست اجنه‌ای از مریخ پیدا شوند و کاری برای ما بکنند؟ اینکه چه باید کرد نیز در درجه نخست بستگی به وسع آدم‌ها دارد. که لها ما کسبت و علیها ماکتسبت... (برای هر کسی همان چیزهایی است که کسب کرده و علیه او نیز همین...) اما دو کار اصلی وجود دارد؛ مبارزه با براندازان و مبارزه با فساد که یک جورهایی امروز به هم پیچیده و یکی شده‌اند. یعنی نخستین خطر این نظام همین فساد داخلی است و مهم‌ترین زمینه ساز این فساد، همین حرف‌ها و مواضع براندازانه (که مبارزه با فساد را تبدیل به مبارزه با نظام می‌کند و...) راهش نیز این است که از موضع یک آدم انقلابی و ولایی (تا هر قدر که می‌توانیم و وسع داریم) گفتمان انقلاب اسلامی را در جامعه و بین اطرافیان خود تشریح کنیم و با فساد مبارزه کنیم. باید کار و مبارزه کرد بخصوص در سطوح فرهنگ سازی و معیارسازی زیرا در حکومت‌های مردم سالار این رأی مردم است که تعیین کننده بسیاری از خط مشی‌ها و سیاست هاست و مردم باید از خود بپرسند که چرا مبارزه با مفاسد فاکتوری تعیین کننده در مراحل کنش سیاسی نیست؟ اگر هم چنین وسع و تکلیفی نداریم که هیچ.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.