امروز در دورانی زندگی می‌کنیم که نیاز نیست حتماً ماهواره داشته باشی تا بفهمی بیرون از ایران چه خبر است. آن قدر هم خط‌قرمزها جا به جا شده که نمی‌شود گفت آهنگ «40 سال» را توی تاکسی شنیده‌ام! اینستاگرام و تلگرام همه کس را از همه چیز خبردار می‌کند.


حال اولین کسی که به ترانه مذکور واکنش نشان داد «افشین علاء» بود. کسی که کافی است یک بیوگرافی دو خطی از او در ذهنت داشته باشی تا بفهمی جزو معدود چهره‌های فرهنگی است که هم مغضوب دو جناح سیاسی است و هم محبوب هر دو جناح! حال چرایی‌اش بماند برای آنان که برایشان مهم است.
الغرض ترانه افشین علاء با اینکه به صورت مکتوب منتشر شد، اما خیلی زود فراگیر شد. فارغ از اینکه این دو ترانه از نظر ادبی هم قابل بررسی هستند، آنچه که نظر مرا جلب کرد این است که جنگ بر سر هنر انقلاب (لااقل برای من) دارد به جاهای دوست داشتنی‌اش می‌رسد! تقابل مستقیم! نبرد اسلام و طاغوت! آنچه که افشین علاء انجام داد همان است که قرآن کریم در وجه تمایز بین شاعر مؤمن و غیر مؤمن بیان می‌کند زیرا در برابر ظلمی که به آن‌ها شده منفعل نمانده‌اند.
من اما به عنوان یک شاعر دهه هفتادی که حتی 20 سال اول انقلاب را هم درک نکرده، بیش ازهمه از مصرع نخست شعر افشین علاء لذت بردم. انگار که شاعر در همان اول کمر به پاسخگویی بسته است، «یه جور میگی چهل ساله...» به عقیده همین یک مصرع کافی بود برای اینکه امثال آن خواننده‌های به ظاهر ملی گرا زبان به کام بگیرند -که البته بعید می‌دانم-. وقتی شاعر به مخاطبش گفت «یه جور میگی چهل ساله...» کاملاً مستقیم می‌گوید: تو که هیچ چیز نمی‌دانی حرف نزن! 
آنچه که امروز در جمهوری اسلامی شاهد آن هستیم به خود «ما» مربوط است، خودِ خودِ خودِ ما، ما یعنی همان‌هایی که 40 سال است هر کاری کردیم در همین کشور کردیم! زمان جنگ به جای چهچه زدن در کاباره‌های لس آنجلس، زیر تابوت شهیدهایمان را گرفتیم و ترجیح دادیم «یاران چه غریبانه» را گوش کنیم! «ما» یعنی همان‌هایی که هم خرداد 88 انگشتمان آبی شد و هم اردیبهشت 96، «ما» یعنی همان‌هایی که وقتی خبر اختلاسی را می‌شنویم همه با هم لیچار بار دزدها می‌کنیم و وقتی تصویر لحظات آخر محسن حججی به دستمان می‌رسد باز همه با هم اینستاگرام را پر می‌کنیم از آن لحظه باشکوه! شاید مهم‌ترین پیام ترانه افشین علاء این بود که: آنان که ما نیستند، از ما نیستند. هر چه در این 40 سال نتیجه مثبت دیده‌ایم که فضل خداوند بوده و هرجا هم اشتباه کرده‌ایم، چشممان کور، خودمان درست می‌کنیم. ربطی به آنان که در حمله صدام و کشتن تختی و.... ما را تنها گذاشتند ندارد. صحبت از شادی و آزادی در دوران پهلوی همان قدر مضحک است که ترکیب شعار «مرگ بر دیکتاتور، رضاشاه روحت شاد» براندازان. و دست آخر هم شاعر در بند آخر ترانه‌اش به خوانندگان ترانه 40 سال گوشزد می‌کند که آنانکه شما برایشان خوش رقصی می‌کنید مشکلشان با ما عمیق‌تر از این حرف‌هاست: «بپرس از غربیا آیا، مصدق هم سپاهی بود».
در مجموع می‌دانم و می‌دانید که جمهوری اسلامی در هرچه پایش بلنگد، در ادبیات و شعر نمی‌لنگد. هنوز انقلاب آن قدر غریب نشده که خوانندگان آن طرف آبی مدعی به آن بتازند و صدای کسی در نیاید. ضمن اینکه می‌توان به طور حتم روی ذوق شاعران جوان هم حساب کرد و این آزمونی خواهد بود برای نهادهای فرهنگی که بودجه می‌گیرند تا آثار فاخر موسیقیایی تولید کنند.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.