۱۷ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۰
کد خبر: 618577

مخوف مثل پوشک

رقیه توسلی

داستانک زیر حکایت این روزهای پوشک گران و کمیاب است.

ساری- یک هفته ای می شود که اهل فامیل، دست به دست هم داده تا کار بزرگی انجام دهیم.

با «آبان» جان، خانه سازی می کنیم... با طنّاز پسری که این روزها، هر که درِ خانه شان را می زند هم برایش پوشک می آورد، هم تجربه اش را می گذارد وسط تا زودتر از پوشک گرفته شود.

تماشایش می کنم. خردسال معصومی را که می دانم به هشتاد و سه هزارتومانی شدن قیمت پوشک اش کاری ندارد! به اینکه آیا ارز دولتی به واردات صنعت سلولزی تعلق می گیرد یا خیر! به بازار سیاهی که راه افتاده و غلغله ای که سر لباس ضروری نیم تنه اش بپاست! می دانم احتکار را هم نمی فهمد!

جیغ های بنفش کودکِ بیست و دو ماه را در نظر بگیرد. بی هوا چند عدد از آن ممتدهای پُرمَلاتش راه می اُفتند کنار گوشم، چون بازی دست سازش آوار شده.

از خانه سازی دل می کند و می خواهد برویم پی قایم باشک... می رویم و من چشم می گذارم.

که آقاجان به اخبار، ولوم می دهد.

می گویم: بیایم؟ صدای ضعیفی می گوید: نیا.

منتظر می ایستم و «آبان» های بارلی و مای بیبی و پنبه ریز و مرسی پوش از ذهنم رژه می روند... طفلکانی که نمی شود حالا آنها را از پوشک گرفت.... چون چند ماهِ ناقابل، بیشتر سن ندارند!

اخبار انگار تله پاتی می کند و همپای سلول های خاکستری ام می شود و انبار محتکران را به تصویر می کشد... گزارش پوشک هایی که نمی دانم مولفیکس اند یا چیکو یا کانفی اما هرچه هستند، به جای نشستن در داروخانه ها و مغازه ها، گوشه نشین شده اند.

حرص می خورم مفصل... از اینکه دستم به جایی بند نیست جزاینکه به آبان زیر دو سال یاد بدهیم از خیرِ این لباس پنبه ای بگذرد. و زودتر بزرگ شود.

کشف دپوی یک میلیون و دویست هزار بسته نیاز کودکانه در یک سوله، اتفاق مخوفی ست!

صدای آبان نمی آید. بجایش آقاجان است که می گوید: خاله بیا، بازی تمام شد.

پی نوشت: روی بالکن، توی صندلی لگنی اش نشسته است... عزیز، دارد دورش می گردد... آهسته و از دور نگاه می کنم به آبان هایی که دریاشان آلوده، جنگل شان نحیف، رودخانه هاشان خشک، اسکناس هاشان بی رمق و پوشک هاشان به غارت رفته است!

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.